کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقطۀ کور 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) هولک . (لغت نامه ٔ اسدی ). نقطة. خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن خجک که بر حرف معجم گذارند. خال . لکه . تیل . داغ . (ناظم الاطباء). کله . دنگ . چیزی قابل اشاره ٔ حسیه غیرقابل انقسام مطلقاً. (یادداشت مؤلف ) : یک نقطه ن...
-
نقطة
لغتنامه دهخدا
نقطة. [ ن ُ طَ ] (ع اِ) خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خجک که بر حرف معجمه گذارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). علامتی است شبیه کره ٔ کوچکی که بر زبر یا زیر حروف معجم گذارند تا بدان بعض حرو...
-
نقطه نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ن ُ طَ/ طِ ] (ص مرکب ) خال خال . پر خال و نقط : گر ز نصرت نه حامله است چرانقطه نقطه است پیکر تیغش . خاقانی .- نقطه به نقطه ؛ به طور دقت و با کمال دقت . (ناظم الاطباء).
-
نقطه جو
لغتنامه دهخدا
نقطه جو. [ ن ُ طَ / طِ ] (نف مرکب ) نقطه بین . دقیق . باریک اندیش . موهوم طلب : با وهم نقطه جو دهنت گفت درگذرکآن ذره ایم ما که نیائیم در شمار.لنبانی .
-
نقطه دار
لغتنامه دهخدا
نقطه دار. [ ن ُ طَ / طِ ] (نف مرکب ) منقط. منقوط. بانقطه . (یادداشت مؤلف ). خجک دار. خالدار. حرفی که بر زبر یا زیر آن نقطه باشد. (ناظم الاطباء).
-
نقطه گاه
لغتنامه دهخدا
نقطه گاه . [ ق ُ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) مرکز. محاط. نقطه گه . کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران : چنین هفت پرگار بر گرد شاه در آن دایره شه شده نقطه گاه . نظامی .چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه به پای پرستش بپیمود راه .نظامی .
-
نقطه گه
لغتنامه دهخدا
نقطه گه . [ ن ُ طَ / طِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) نقطه گاه . محل توجه مردم و مرکز هرچیز : نقطه گه خانه ٔ رحمت توئی خامه بر نقطه ٔ زحمت توئی .نظامی .
-
نقطه وار
لغتنامه دهخدا
نقطه وار. [ ن ُ طَ / طِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند نقطه . چون نقطه : اگر خطت کمر بندد به خونم نیابی نقطه وار از خط برونم .نظامی .
-
هفت نقطه
لغتنامه دهخدا
هفت نقطه . [ هََ ن ُ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) هفت کوکب است که سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ) : همواره بر آن خطّ هفت نقطه گردان و پس یکدگر دوان است . ناصرخسرو.|| زیور و آرایش را نیز گویند. (برهان ).
-
ابن نقطه
لغتنامه دهخدا
ابن نقطه . [ اِ ن ُ ن ُ طَ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عبدالغنی بن ابی بکر شجاع . محدث حنبلی . لقب او معین الدین است . پدر او عبدالغنی حافظ رحّال حنبلی از علماء معروف بایثار و قناعت بود و در سال 583 هَ . ق . به بغداد درگذشت . محمد در طلب حدیث و اکتساب از ...
-
بی نقطه
لغتنامه دهخدا
بی نقطه . [ ن ُ طَ /طِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نقطه ) فاقد نقطه . بی خجک .- حروف بی نقطه ؛ حروفی که در زیر یا بالافاقد عُجمه باشد مانند حروف مهمل . در مقابل حروف معجم : مجمج الکتاب مجمجةً؛ بی نقطه و بی اعراب نوشتن کتاب را. (منتهی الارب ). و رجوع به نق...
-
حروف نقطه
لغتنامه دهخدا
حروف نقطه . [ ح ُ ف ِ ن ُ طَ / طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نت موسیقی .
-
خط و نقطه
لغتنامه دهخدا
خط و نقطه . [ خ َطْ طُ ن ُ طَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) الفبائی است که در تلگراف با سیم بکار می رود و به آن الفباء یا حروف تلگرافی مُرس گویند. در تلگراف با سیم برای هر یک از حروف الفباء با خط کوچک و نقطه ٔ ترکیبی می سازند و این ترکیب را نمایشگر آن حر...
-
جستوجو در متن
-
شبکیه
لغتنامه دهخدا
شبکیه . [ ش َ ب َکی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) شبکیة. تورینه . در اصطلاح تشریح ، پرده ٔ نازکی است که از رشته های عصبی است و از پرد (قرص بصری ) تا آوه امتداد دارد. از آن به بعد هم باز سطح داخلی موئین کرپ (جسم هدبی ) و سطح خلفی ایرسا (عنبیه ) را نیزمیپو...