کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نقداً
لغتنامه دهخدا
نقداً. [ ن َ دَن ْ] (ع ق ) فی الفور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به نقد. به وسیله ٔ وجه نقد. (فرهنگ فارسی معین ). مقابل به نسیه و نسیةً. || بالفعل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عجالة. (ناظم الاطباء). فعلاً. اکنون . کنون...
-
واژههای همآوا
-
نقداً
لغتنامه دهخدا
نقداً. [ ن َ دَن ْ] (ع ق ) فی الفور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به نقد. به وسیله ٔ وجه نقد. (فرهنگ فارسی معین ). مقابل به نسیه و نسیةً. || بالفعل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عجالة. (ناظم الاطباء). فعلاً. اکنون . کنون...
-
جستوجو در متن
-
جنساً
لغتنامه دهخدا
جنساً.[ ج ِ سَن ْ ] (ع ق ) مقابل نقداً. رجوع به جنس شود.
-
اثماناً
لغتنامه دهخدا
اثماناً. [ اَ نَن ْ ] (ع ق ) هشت یک هشت یک . || نقداً .
-
نقدانقد
لغتنامه دهخدا
نقدانقد. [ ن َ ن َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پول حاضر و آماده که در حال داده شود. (ناظم الاطباء). || نقداً. به نقد. مقابل به نسیه .
-
دیناً
لغتنامه دهخدا
دیناً. [ دَ نَن ْ ] (ع ق ) نسیه . (یادداشت مؤلف ). مقابل نقداً. پسادست . مقابل دستادست .
-
نقدخر
لغتنامه دهخدا
نقدخر. [ ن َ خ َ ] (نف مرکب ) که جنسی را نقداً بخرد و قیمت آن را فی الحال بپردازد. مقابل نسیه خر و نسیه بر : هزار زخم به دانگی است نرخ گردن توبه نسیه می دهی آن را که نقدخر نبود.سوزنی .
-
نقدی
لغتنامه دهخدا
نقدی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به وجه نقد. ضد جنسی . معاملتی که پولش نقداً و فی المجلس پرداخته شود. مقابل وعده ای و نسیه . || معامله ای که در آن مقابل تحویل دادن متاع پول نقد بپردازند و دریافت دارند. مقابل پایاپای و تهاتری . || نقدی گماشته ؛ گماشته ٔ...
-
فطریة
لغتنامه دهخدا
فطریة. [ ف ِ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) فطریه . مؤنث فطری . طبیعیه . ج ، فطریات .- امور فطریه ؛ امور طبیعی . (از فرهنگ فارسی معین ).|| (اِ) (اصطلاح شرع ) آنچه در روز عید فطر نقداً یا جنساً طبق دستور شرع به مستحقان دهند و واجب است . (فرهنگ فارسی معین ). ف...
-
بالفعل
لغتنامه دهخدا
بالفعل . [ بِل ْ ف ِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + فعل )فعلاً. اکنون . کنون . نقداً. در حال حاضر. هم اکنون . الحال . درین زمان . در این وقت . حالا. مقابل بالمآل . درین ساعت . فی الحال . (ناظم الاطباء). در وقت : بالفعل ادای این مال میسر من نیست . || مقا...
-
واصل
لغتنامه دهخدا
واصل . [ ص ِ ] (ع ص ) پیوسته شونده . (آنندراج ). رسنده . (ناظم الاطباء). || پیوندنده . (آنندراج ) : مدبری را که قاطع ره تست واصلی خوانی از پی توفیر. خاقانی . || رسیده شده و پیوسته شده . متصل شده . وصل کرده شده .(ناظم الاطباء). پیوسته . (از یادداشت مو...
-
عقال
لغتنامه دهخدا
عقال . [ ع ِ ] (ع اِ) شتر ماده ٔ نوجوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زکات یک سال از شتران و گوسپندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): أدیت ُ عقال السنة؛ صدقه ٔ سال را پرداختم و «مصدق » هرگاه عین شتر را بگیرد گویند «أخذ عقالا» و اگر ...
-
دستی
لغتنامه دهخدا
دستی .[ دَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به دست . مربوط به دست .- صنایع دستی ؛ صنایعی که حاصل دست باشد.- کار دستی ؛کار که تهیه ٔ آن با چرخ نباشد. عمل یدی . کاری که بادست کرده باشند نه با ماشین یا چرخ .|| مقابل پائی : چرخ خیاطی دستی ؛ که با دست گردانده شود ...