کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طاهر نقاش
لغتنامه دهخدا
طاهر نقاش .[ هَِ رِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) رجوع به طاهر کاشی شود.
-
علی نقاش
لغتنامه دهخدا
علی نقاش . [ ع َ ی ِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن محمد قرافی قاهری نقاش ملقب به نورالدین . وی عالم در علوم هندسی بود و در سال 880 هَ . ق . درگذشت . او راست : عمدةالحذاق فی العمل فی سائر الاَّفاق . (از معجم المؤلفین ).
-
حسن نقاش
لغتنامه دهخدا
حسن نقاش . [ ح َ س َ ن ِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) ابن احمد اصفهانی معروف به جلال نقاش . او راست : حیاض الواردین . (ذریعه ج 7 ص 124). و رجوع به جلال نقاش شود.
-
جرجس نقاش
لغتنامه دهخدا
جرجس نقاش . [ ج ِ ج ِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) ابن حبیب . مورخ است و تألیفاتی در تاریخ عرب دارد. (از معجم المؤلفین ).
-
واژههای همآوا
-
نغاش
لغتنامه دهخدا
نغاش . [ ن َغ ْ غا ] (ع ص ) نُغاش . (متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به نُغاش شود.
-
نغاش
لغتنامه دهخدا
نغاش . [ ن ُ ] (ع ص ) نیک کوتاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد نیک کوتاه بالا که به سستی و ضعف حرکت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرد بسیار کوتاه قد. مرد ضعیف الحرکه ٔ ناقص الخلقه .(از متن اللغة). نُغاشی ّ. (اقرب الموارد) (آنندراج )(متن ال...
-
جستوجو در متن
-
علی قاهری
لغتنامه دهخدا
علی قاهری . [ ع َ ی ِ هَِ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن محمد قرافی قاهری نقاش . ملقب به نورالدین . رجوع به علی نقاش شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن محمد قرافی قاهری نقاش ، ملقّب به نورالدین . رجوع به علی نقاش شود.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی نقاش ملقب به منتخب الدین . رجوع به نقاش شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن احمد اصفهانی ، معروف به جلال نقاش . رجوع به حسن نقاش شود.
-
علی قرافی
لغتنامه دهخدا
علی قرافی .[ ع َ ی ِ ق َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن محمد قرافی قاهری نقاش . ملقب به نورالدین . رجوع به علی نقاش شود.
-
لیوتار
لغتنامه دهخدا
لیوتار. [ ی ُ ](اِخ ) ژان -اتین . نقاش سویسی ، مولد ژنو (1702-1790 م .). وی به علت کارهایی که از مشرق زمین تهیه کرده ملقب به نقاش ترک شده است .
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) نقاش . او راست : کتاب طبقات صوفیّه . و رجوع به محمدبن علی بن عمر و رجوع به نقاش ابوسعید محمد... شود.
-
نقاشی
لغتنامه دهخدا
نقاشی . [ ن َق ْ قا ] (حامص ) حرفه ٔ نقاش . صورتگری . مصوری . چهره گشائی . تصویرکشی . نگارگری . نقاشه . || (اِ مرکب ) نقش . عمل نقاشی . (یادداشت مؤلف ). تصویر. صورت . نگار. نقشی که به دست نقاش کشیده شده است . آنچه نقاش رسم کرده است . || کارگاه نقاشی...