کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفس و نفس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چارنفس
لغتنامه دهخدا
چارنفس . [ ن َ ] (اِ مرکب ) چهارنفس . نفس اماره ، نفس لوامه ، نفس ملهمه ، نفس مطمئنه . (آنندراج ). چارنفس اماره و لوامه و ملهمه و مطمئنه : به چارنفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت به یک رقیب و دو فرع و سه نوع وچار اسباب .خاقانی .
-
تمرة
لغتنامه دهخدا
تمرة. [ ت َ رَ ] (ع ص ) نفس تمرة؛ نفس خوش و طیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
دم کشی
لغتنامه دهخدا
دم کشی . [ دَ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) نفس کشی . نفس کشیدن . || در نغمه سرایی با دیگری موافقت کردن و یاری آواز دیگری کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) خاده و چوبی که بدان کشتی رانند. || نسیم . (ناظم الاطباء).
-
نفسانی
لغتنامه دهخدا
نفسانی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به نفس . از نفس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نفس شود. || منسوب به نفس اماره . مقابل روحانی : متابعت وساوس شیطانی و موافقت هواجس نفسانی نمودی . (سندبادنامه ص 86).چه خبر دارد از حقیقت عشق پای بند هوای نفسانی .؟
-
مکول
لغتنامه دهخدا
مکول . [ م َ ] (ع ص ) چاه اندک آب . (مهذب الاسماء). چاه که آبش کم گردد سپس آن اندک اندک در تک آن گرد آید. ج ، مُکُل . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). چاهی که آب آن کم گردد و سپس اندک اندک جمع گردد. (ناظم الاطباء). || نفس مکول ؛ نفس کم خیر...
-
ام عبیثران
لغتنامه دهخدا
ام عبیثران . [ اُم ْ م ِ ع َ ب َ ث ُ / ث َ ] (ع اِ مرکب ) نفس طیبه . نفس پاک . || گیاهی است خوشبو. ام عبوثران نیز به این معانی است . (از المرصع). در اقرب الموارد عبیثران و عبوثران بمعنی گیاه خوشبو آمده . رجوع به اقرب الموارد در ماده ٔ عبثر شود.
-
منطبعة
لغتنامه دهخدا
منطبعة. [ م ُ طَ ب ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث منطبع. رجوع به منطبع شود.- نفس منطبعه ؛ نفس فلکی است . حکما گویند برای افلاک دو محرک هست یک محرک قریب که عبارت از قوت مجرد از ماده باشد که نفس ناطقه و مدبره است و دیگر محرک بعید که عبارت از قوت جسمانی ساری در...
-
بهر
لغتنامه دهخدا
بهر. [ ب ُ ] (ع اِ) زمین فراخ . || میانه ٔ وادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || تاسه و دمه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تتابع نَفَس و انقطاع آن از درماندگی در کار، و به عبارت دیگر آنچه در کوشش شدید و دویدن در ...
-
طلعة
لغتنامه دهخدا
طلعة. [ طُ ل َ ع َ ] (ع ص ) نفس طُلعة؛ نفس سخت گیرنده ٔ چیزی و تفحص کننده ٔ آن و مایل بهوا. (منتهی الارب ). بسیار واقف بر چیزی . (منتخب اللغات ). || امراءة طلعة خباءة؛ زن بسیار خویشتن را نماینده و پنهان شونده . (منتهی الارب ). زنی ظاهرشونده و خویشتن ...
-
مطمئنة
لغتنامه دهخدا
مطمئنة. [ م ُ م َ ءِن ن َ ] (ع ص )آرمیده . (از تفسیر ابوالفتوح ج 6 ص 244) : و ضرب اﷲ مثلاً قریة کانت آمنة مطمئنة یأتیها رزقها رغداً من کل مکان فکفرت بانعم اﷲ... (قرآن 112/16).- نفس مطمئنة ؛ نفس آرام یافته : یا ایتها النفس المطمئنة. (قرآن 27/89).شد ن...
-
دمادما
لغتنامه دهخدا
دمادما. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) نفس نفس . تتابع نفس . ضیق النفس . شدت یافتن نفس و تند شدن آن به سبب دویدن یا برداشتن و حمل چیزی سنگین و یا به علل دیگر. (از یادداشت مؤلف ) : لاژورد، خداوند دمادما را نافع بود. (ذخیره خوارزمشاهی ). و همچنین آهسته باید رفت...
-
امارة
لغتنامه دهخدا
امارة. [ اَم ْ ما رَ ] (ع ص ) مؤنث اَمّار. بسیار فرماینده . بسیار امرکننده . کثیرالامر. (اقرب الموارد). برانگیزاننده به بدی . (فرهنگ فارسی معین ): ان النفس لامارة بالسوء (قرآن 53/12)؛همانا نفس سخت فرماینده است به بدی . || خودپسند و سرکش . (ناظم الاط...
-
خفیدن
لغتنامه دهخدا
خفیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) نفس زدن . دم زدن . || خفه شدن . || سخت نفس کشیدن . || نفس نفس زدن . || سرفه کردن . || طپیدن . (ناظم الاطباء). || عطسه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). عطسه زدن . (ناظم الاطباء) : چون بخفد باد سعادت اثرغالیه سا گردد باد سحر. منجیک...
-
خویشتن داشتن
لغتنامه دهخدا
خویشتن داشتن . [ خوی / خی ت َ ت َ ] (مص مرکب ) تماسک . (منتهی الارب ). تمالک نفس . حفظ نفس کردن ازسقوط در شهوات و آفات : یک روز خواسته ٔ یکی از اشکانیان سوی او [ اردشیر ] آوردند و زر و سیم و غلام و کنیز و در میان آن بردگان اندر دختری بود که هرگز از ا...
-
نافرمان
لغتنامه دهخدا
نافرمان . [ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه امتثال نکند. (آنندراج ). طاغی . (دهار). یاغی . طاغی . غیرمطیع. سرکش . (ناظم الاطباء). کنود. قروف . عقق . عاق . طمل . (از منتهی الارب ). عاصی . عصی . متمرد. سرکش . گردنکش . که فرمان نکند. که فرمان نبرد : دختری که داشت ...