کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفس نفس زنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شمانیدن
لغتنامه دهخدا
شمانیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) آشفتن . اضطراب کردن . پریشان کردن . حیران کردن . آشفته کردن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). || پریشان شدن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). || بیهوش شدن . (ناظم الاطباء). || بیهوش گشتن . (ناظم الاطباء) (...
-
زنان
لغتنامه دهخدا
زنان . [ زَ ] (نف ) (از: «زن »، زننده + «آن »، علامت جمع): فردا خانه ٔ فلان به «سینه زنان » ناهار میدهند. امروز تیغزنان محله ٔ فلان در فلان بقعه جمع می شوند. || (از: «زن »، زننده + «آن »، (پسوند بیان حالت ). در حال زدن درحال نواختن و اغلب بصورت قید م...
-
تاسه کردن
لغتنامه دهخدا
تاسه کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفس برآوردن بدشواری . به تنگی نفس افتادن : چون زمانی بخفت گفت : ای مرد مرا تاسه می کند. مرد گفت : ترا گرم شده است ، بیا به صحرا رویم . (سندبادنامه ص 214). || (لهجه ٔقزوین ) مشتاق بودن . در تداول زنان ، اظها...
-
فاکهة
لغتنامه دهخدا
فاکهة. [ ک ِ هََ ] (ع اِ) میوه ، هرچه باشد، جز خرما و انگور و انار. (از منتهی الارب ). || درخت خرمای عجیب . (از اقرب الموارد). خرمابن بشگفت آورنده . (منتهی الارب ). || نوعی شیرینی . (اقرب الموارد). حلوایی است . (منتهی الارب ). || آنچه با خوردن آن خوش...
-
زغروتة
لغتنامه دهخدا
زغروتة. [ زَ ت َ ] (ع اِ) فریاد شادی که زنان در جشن ختنه سوران پسر بچگان یا جشن عروسی دختران و جز اینها سر دهند. آنها لرزشی در صدای خود ایجاد نمایند وسیلاب «لی » را مدتی طولانی که نفس یاری دهد لاینقطع تکرار کنند و سپس توقف کوتاهی کرده بار دیگر آن صدا...
-
زبیل
لغتنامه دهخدا
زبیل . [ زِب ْ بی ] (ع اِ) کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. مرادف زَبیل بدین معنی . انبان یا خنور. (از منتهی الارب ). بمعنی زَبیل است . (از آنندراج ). سبد یا انبان یاظرفیست . (ترجمه ٔ قاموس ). سبد یا انبان یا یک نوع ظرف است . ج...
-
راست خواستن
لغتنامه دهخدا
راست خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طالب امر واقعی و نفس الامر بودن از کسی . (آنندراج ). جویای راست شدن . طالب راست بودن . حقیقت خواستن : اگر راست خواهی سخنهای راست نشاید درآرایش بزم خواست . نظامی .میانجی چه باشد که بس بی هشنداگر راست خواهی میا...
-
عصام
لغتنامه دهخدا
عصام . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن شهبربن حارث بن ذبیان بن عذرة. از سواران و فصیحان عرب در دوره ٔ جاهلیت . در مورد کسانی که شرافت را با اکتساب و نه به اصل و نسب به دست آورده اند، به وی مثل زنند و گویند: «کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً»؛ یعنی به شرافت خود فخر و مب...
-
عزب خانه
لغتنامه دهخدا
عزب خانه . [ ع َزَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که مردان مجرد گرد آیند و با زنان بطور مشروع یا نامشروع مباشرت کنند. (فرهنگ فارسی معین ). خانه ٔ نهانی که جوانان زن ناکرده دارند عیش های نهانی را. خلوت خانه ٔ پسران مجرد. خانه ٔ بی اغیار عزبی را. (یادداشت...
-
سرد گشتن
لغتنامه دهخدا
سرد گشتن . [ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) نقیض گرم گشتن : نفس هوا سرد گشت . (سعدی ). || مردن : همان لحظه برجای هفتاد مردز جنبش فتادند و گشتند سرد. نظامی .چون شنید آن مرغ کآن طوطی چه کردهم بلرزید و فتاد و گشت سرد. مولوی . || از کاری واسوختن . از اثر افتاد...
-
اختناق
لغتنامه دهخدا
اختناق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خبه شدن . (منتهی الارب ). خفگی . خبگی . خپگی . خفه شدن . خوه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گلو گرفتن . گلو گرفته شدن : گفت شبانگاهی در فلان شارع می گذشتم ناگاه بند کمندی در گردن من افتاد و حلقوم من بجذبات متواتر بیف...
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [ س ِ ] (ع اِ) گله ٔ آهوان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ). || جماعت زنان و جز آن . || گروه سنگخوار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گروه ازپرندگان و از این معنی است گفته ٔ شاعر : اء سرب َالقطا هل من یعیر جناحَه ُلعل...
-
جلاجل
لغتنامه دهخدا
جلاجل . [ ج َ ج ِ ] (ع اِ)ج ِ جُلجُل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زنگوله های خرد که بر چرم دوزند و در گردن اسب و شتر و گاو اندازند و در بهارعجم آمده که جلاجل چیزی است قرص شکل (مدور) که از روی سازند و مطربان آنرا در دایره های خود تعبیه نمایند و...
-
دمادم
لغتنامه دهخدا
دمادم . [ دَ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) لحظه به لحظه . لحظه به دنبال لحظه . دمبدم . پیوسته . دمی بر دمی . در هر نفس . پی درپی . پیاپی (زمانی ). به هر نفس . در هر لحظه . دمی از پی دمی . مرةً بعدَ اُخری ̍. کرةً بعدَ اُخری ̍. (یادداشت مؤلف ). نفس به نفس و...
-
درونسو
لغتنامه دهخدا
درونسو. [ دَ ] (اِ مرکب ) سوی درون . سمت داخل . جانب داخلی . مقابل برونسو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی .تا نگارستان نخوانی طارم ایام راکز برونسو زرنگار است از درونسو خاکدان . خا...