کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفس الامر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نفس داشتن
لغتنامه دهخدا
نفس داشتن . [ ن َ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) و نفسی داشتن ؛ رمقی داشتن . هنوز زنده بودن : حیف بود مردن بی عاشقی تا نفسی داری و نفسی بکوش .سعدی .
-
نفس دزدیدن
لغتنامه دهخدا
نفس دزدیدن . [ ن َ ف َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) نفس را در سینه حبس کردن .
-
نفس راندن
لغتنامه دهخدا
نفس راندن . [ ن َ ف َدَ ] (مص مرکب ) سخن گفتن . نفس برآوردن : راه نفسم بسته شد از آه جگرتاب کو همنفسی تا نفسی رانم ازین باب .خاقانی .
-
نفس رحمانی
لغتنامه دهخدا
نفس رحمانی . [ ن َ س ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) وجود اضافی است که وجه آن به حقیقت وتکثیر معانی یعنی اعیان و احکام در حضرت واحدیت است همچنانکه نفس انسان را اطوار مختلف به صور حروف در مخارج و مقاطع است . و بالجمله عبارت از وجود اضافی است به صورت مع...
-
نفس زدن
لغتنامه دهخدا
نفس زدن . [ ن َ ف َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دم زدن . نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). زیستن . زندگی کردن : خاقانیا نفس که زنی خوش زن کانجا قبول خوش نفسان دارند. خاقانی .یک دو نفس خوش زن و جانی بگیرخرقه درانداز و جهانی بگیر. نظامی .تا به جهان در نفسی می زنی به ...
-
نفس زکیه
لغتنامه دهخدا
نفس زکیه . [ ن َ س ِ زَ کی ی ِ / ی َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن حسن بن علی بن ابی طالب ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب و مشهور به نفس زکیه ، از مردم مدینه و از اصحاب حضرت امام صادق بود و در عهد آن حضرت دعوی امامت کرد و به سال 145 هَ . ق . کشته شد. (از ریحانة ...
-
نفس زکیة
لغتنامه دهخدا
نفس زکیة.[ ن َ س ِ زَ کی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفوس اولیأاﷲ است . (از فرهنگ علوم عقلی ص 597).
-
نفس سائله
لغتنامه دهخدا
نفس سائله . [ ن َ س ِ ءِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خونی که سیلان داشته باشد. (ناظم الاطباء). در فقه : خونی که در موقع بریدن رگ از حیوانی با قوت و شدت خارج می شود، نفس سائله غیرطاهر است .
-
نفس سبعی
لغتنامه دهخدا
نفس سبعی . [ ن َ س ِ س َ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد قوت غضبیه است . (فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 56). نفس لوامه . هوا و هوسی که از روی سرکشی باشد. (از ناظم الاطباء).
-
نفس سخنگوی
لغتنامه دهخدا
نفس سخنگوی . [ ن َ س ِ س ُ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس ناطقه . رجوع به نفس ناطقه شود : و اکنون که عقل و نفس سخنگوی خود منم از خویشتن چه باید کردن حذر مرا.ناصرخسرو.
-
نفس سماوی
لغتنامه دهخدا
نفس سماوی . [ ن َ س ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفس فلکی است . (فرهنگ علوم عقلی ازشفا ج 2 ص 631 و 643). نفس و نفوس سمائی نفوس افلاک است و نفوس کلیه است . (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 401).
-
نفس سوختن
لغتنامه دهخدا
نفس سوختن . [ ن َ ف َت َ ] (مص مرکب ) تنگ شدن دم از کثرت رنج بردن و محنت کشیدن ، چنانکه بعد از دویدن و غوطه زدن [ چنین ] حالتی طاری شود. (از غیاث اللغات ) (از بهار عجم ). نفس در سینه غرق کردن و غرق شدن . نفس گسستن : نفس در سینه ٔ باد خزان می سوخت نوم...
-
نفس شکستن
لغتنامه دهخدا
نفس شکستن . [ ن َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) با نفس اماره جنگیدن . بر هوای نفس غلبه کردن : سعدی هنر نه پنجه ٔ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی . سعدی .مبارزان طریقت که نفس بشکستندبه زور بازوی تقوی و للحروب رجال .سعدی .
-
نفس شکستن
لغتنامه دهخدا
نفس شکستن . [ ن َ ف َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) نفس فروبردن و برنیاوردن . نفس گسستن . || دم برنیاوردن . لب به سخن نگشودن . از اظهار مطلبی خودداری کردن : دگر سرود صمد جوشد از دلم در دیرنفس همی شکنم در گلوی سینه ٔ تنگ .عرفی (از آنندراج ).
-
نفس شماردن
لغتنامه دهخدا
نفس شماردن . [ ن َ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لحظات را گرامی داشتن . دم را غنیمت دانستن : دم بی نفس تو برنیارم در خدمت تو نفس شمارم . نظامی .|| نفس کسی را شماردن ؛ به دقت مراقب حال او بودن . از مریض و رنجور به شدت مراقب حال او بودن . از مریض و رنجور به ...