کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفرین
لغتنامه دهخدا
نفرین .[ ن َ / ن ِ ] (اِ) دعای بد. (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). لعنت . بسور. پسور. سنه . غورا. یارند. پشول . پشور. دشنام . (از ناظم الاطباء). از: نَ (نفی ، سلب ) + فرین (آفرین )؛ ضد آفرین . مقابل آفرین درتمام ...
-
واژههای مشابه
-
نفرین بردن
لغتنامه دهخدا
نفرین بردن . [ ن َ / ن ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) نکوهش شدن . (یادداشت مؤلف ). مورد ذم و سرزنش واقع شدن : توانگر برد آفرین سال و ماه و درویش نفرین برد بی گناه .بوشکور.
-
نفرین خواندن
لغتنامه دهخدا
نفرین خواندن . [ ن َ / ن ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) نفرین کردن . لعن کردن . رجوع به نفرین کردن شود : همان مرغ با ماهیان اندر آب بخوانند نفرین بر افراسیاب . فردوسی .زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواندنگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند.خاقا...
-
نفرین دادن
لغتنامه دهخدا
نفرین دادن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) نفرین کردن . (ناظم الاطباء).
-
نفرین کردن
لغتنامه دهخدا
نفرین کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفریدن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). لعنت نمودن . پشولیدن . بددعائی کردن . (ناظم الاطباء). رجم . (از ترجمان القرآن ) (از تاج المصادر بیهقی ). تلعین . (دهار). قبح . لعن . لعنة. (از ترجمان القرآن ). لعن ک...
-
نفرین گرفتن
لغتنامه دهخدا
نفرین گرفتن . [ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نفرین کردن . نفرین آغازیدن . لعنت و ناسزا آغاز کردن : گرفتند نفرین به بهرام بربدان جام و آرنده ٔجام بر. فردوسی .به گفتار گستهم یکسر سپاه گرفتند نفرین به آرام شاه . فردوسی .کسی یکدگر را ندیدند روی گرفت...
-
نفرین گفتن
لغتنامه دهخدا
نفرین گفتن . [ن َ / ن ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نفرین کردن : همه شب بر این غصه تا بامدادسقط گفت و نفرین و دشنام داد.سعدی .
-
نفرین شده
لغتنامه دهخدا
نفرین شده . [ ن َ / ن ِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نفرین کرده . (یادداشت مؤلف ). به نفرین . ملعون .
-
نفرین کرده
لغتنامه دهخدا
نفرین کرده . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رجیم . (از ترجمان القرآن ). ملعون . (از مهذب الاسماء). نفرین شده . (یادداشت مؤلف ).
-
نفرین کنا
لغتنامه دهخدا
نفرین کنا. [ ن َ / ن ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) نفرین کنان . در حالت نفرین کردن . (ناظم الاطباء).
-
نفرین کنان
لغتنامه دهخدا
نفرین کنان . [ ن َ / ن ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) لعنت کنان . لعن گویان . در حال لعن کردن و ناسزا گفتن : چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان مرد و زن .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
بسور
لغتنامه دهخدا
بسور. [ ب ُ / ب َ ] (اِ) بسول . پشول . بشور. یشور. نفرین و دعای بد را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دعای بد باشد و آن را نفرین گویند. (سروری ). دعای بد و نفرین . بسولیده و بسوریده ، نفرین کرده ، و بعضی ببای فارسی و شین معجمه گفته اند...
-
نفری
لغتنامه دهخدا
نفری . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دعای بد. مخفف نفرین است . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). رجوع به نفرین شود.