کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفت انداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نفت شاه
لغتنامه دهخدا
نفت شاه . [ ن َ ] (اِخ ) قصبه ای از بخش سومار شهرستان قصرشیرین ، در نزدیکی مرز ایران و عراق واقع است . اهمیت این قصبه به مناسبت حلقه های متعدد چاه نفت است که دراطراف آن حفر شده است و از آنها نفت استخراج می شود.این نفت به وسیله ٔ لوله از طریق سرپل ذها...
-
نفت شهر
لغتنامه دهخدا
نفت شهر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) نفت شاه سابق . به نفت شاه رجوع شود.
-
نفت فروش
لغتنامه دهخدا
نفت فروش . [ ن َ ف ُ ](نف مرکب ) آنکه نفت به مردم فروشد. فروشنده ٔ نفت .
-
نفت فروشی
لغتنامه دهخدا
نفت فروشی . [ ن َ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل نفت فروش . || (اِ مرکب ) جای نفت فروش . مغازه ای که در آن نفت فروشند. محل فروختن نفت .
-
نفت کش
لغتنامه دهخدا
نفت کش . [ ن َک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) که نفت حمل کند. که بدان نفت را از جائی به جائی برند: کشتی نفت کش . تانکر نفت کش .
-
نفت گیری
لغتنامه دهخدا
نفت گیری . [ ن َ ] (حامص مرکب ) نفت گرفتن .نفت در مخزن ریختن . مخزن کشتی را پر از نفت کردن .- نفت گیری کردن چراغ را ؛ نفت در مخزن چراغ ریختن .
-
نفت لیچه
لغتنامه دهخدا
نفت لیچه . [ ن َ چ ِ ] (اِخ ) یکی از پاسگاههای مرزبانی ایران است در مرز ایران و شوروی در دشت گرگان . چشمه ٔ مشهور چاله نفت در این محل است . رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 شود.
-
چاه نفت
لغتنامه دهخدا
چاه نفت . [ هَِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چاهی که از آن نفت بیرون آید. چاهی که از آن نفت استخراج شود. چشمه ٔ نفت . معدن نفت . چاه نفت خیز.
-
واژههای همآوا
-
نفطانداز
لغتنامه دهخدا
نفطانداز. [ ن َ اَ ] (نف مرکب ) نفت انداز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفاطة. (دهار). رجوع به نفت انداز شود : و نفطاندازان آتش در هوا پران می کردند و سوار و اسب بر جای می سوخت . (راحة الصدور).
-
جستوجو در متن
-
نفطانداز
لغتنامه دهخدا
نفطانداز. [ ن َ اَ ] (نف مرکب ) نفت انداز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفاطة. (دهار). رجوع به نفت انداز شود : و نفطاندازان آتش در هوا پران می کردند و سوار و اسب بر جای می سوخت . (راحة الصدور).
-
نفاطة
لغتنامه دهخدا
نفاطة. [ ن َف ْ فا طَ ] (ع اِ) منبت نفت . جای برآمدن نفت . (از اقرب الموارد). || معدن نفت . || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ابزاری از مس که بدان نفت و آتش پرتاب کنند. (از اقرب الموارد). آلت افکندن نف...
-
نفاط
لغتنامه دهخدا
نفاط. [ ن َف ْ فا ] (ع اِ) جائی که از آن نفت بیرون آید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). محل استخراج نفت . (از اقرب الموارد). نَفاط. (منتهی الارب ). || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نَفاط. (منتهی الارب ). || ظرفی است...
-
زراقة
لغتنامه دهخدا
زراقة. [ زَرْ را ق َ ] (ع اِ) آب دزدک و آلتی که بدان مایعی راکه در جوف وی داخل کرده اند به قوت دفع می کند. (ناظم الاطباء). آب انداز. (مهذب الاسماء). منضحة. نضاحة. (تاج العروس ). آبدزدک و آن آلتی است که بدان دواء زرق کنند در اهلیل بادبر و امثال آن . (...
-
انداختن
لغتنامه دهخدا
انداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قذف . هتف . (دهار). دحو. رمی . قد. (ترجمان جرجانی مهذب...