کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفاق
لغتنامه دهخدا
نفاق . [ ن َ ] (ع مص ) رایج و روان گردیدن بیع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رواج شدن بیع. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || روان و رواج یافتن متاع . (غیاث اللغات ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || برپای شدن و رواج و رونق گرفتن بازار. (از متن ...
-
نفاق
لغتنامه دهخدا
نفاق . [ ن ِ ] (ع مص ) دوروئی کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). منافقة. (زوزنی ) (منتهی الارب ). کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن . (از منتهی الارب ). کفر در دل نهفتن و ایمان به زبان آشکار کردن . (از اقرب الموارد) (از تع...
-
واژههای مشابه
-
نفاق زدن
لغتنامه دهخدا
نفاق زدن . [ ن ِزَ دَ ] (مص مرکب ) دوروئی کردن . تزویر کردن : وزیر پوشیده نفاقی می زد. (تاریخ بیهقی ص 623).
-
نفاق کردن
لغتنامه دهخدا
نفاق کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوروئی کردن . ریا کردن . || درتداول ، جدائی کردن . به خلاف میل و رای همگان رفتن .
-
نفاق آمیز
لغتنامه دهخدا
نفاق آمیز. [ ن ِ ] (ن مف مرکب ) به دروغ و تزویر آمیخته : رها کن جنگ و راه صلح بگشای نفاق آمیز عذری چند بنمای .نظامی .
-
نفاق افکن
لغتنامه دهخدا
نفاق افکن . [ن ِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) که میان دو کس جدائی افکند.
-
نفاق افکنی
لغتنامه دهخدا
نفاق افکنی . [ ن ِ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل نفاق افکن .
-
نفاق زار
لغتنامه دهخدا
نفاق زار. [ ن ِ ] (اِ مرکب ) جای پر از نفاق و دورنگی و ریا : نفاق زار جهان قابل توطن نیست خوشا کسی که غریب آمد و غریب رود.میریحیی (از آنندراج ).
-
اهل نفاق
لغتنامه دهخدا
اهل نفاق . [ اَ ل ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریاکار. منافق . دوروی . مرائی .
-
بی نفاق
لغتنامه دهخدا
بی نفاق . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نفاق ) بدون ریا و دوروئی : زین جهانداران و شاهان و خداوندان ملک هرکه نبود بنده ٔ تو بی ریا و بی نفاق . منوچهری .و رجوع به نفاق شود.
-
واژههای همآوا
-
نفاغ
لغتنامه دهخدا
نفاغ . [ ن ِ ] (اِ) قحف . (لغت فرس اسدی ). قدحی که از آن شراب خورند. (فرهنگ خطی ) (سروری ). قدح بزرگی باشد که با آن شراب خورند. (جهانگیری ) (از برهان قاطع). قدح بزرگ . (غیاث اللغات ). قدحی بلند که باآن شراب خورند. (انجمن آرا). قدح بزرگی که بدان شراب ...
-
جستوجو در متن
-
دوزبانی
لغتنامه دهخدا
دوزبانی . [ دُ زَ ] (حامص مرکب ) دارای دو زبان بودن . || منافقی و ریاکاری و نفاق . (ناظم الاطباء). رجوع به دوزبان شود.