کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعمت و مال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نعمت دادن
لغتنامه دهخدا
نعمت دادن . [ ن ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) انعام . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). من . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). امتنان . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). روزی دادن . رزق رساندن .
-
نعمت گنابادی
لغتنامه دهخدا
نعمت گنابادی . [ ن ِ م َ ت ِ گ ُ ] (اِخ ) (قاضی ...) از شاعران قرن دهم هجری قمری است . او راست :پی به کوی دلبر ابروکمانی برده ام خانه ٔ او را نمی دانم گمانی برده ام .(از تحفه ٔ سامی ص 169) (فرهنگ سخنوران ).
-
نعمت آباد
لغتنامه دهخدا
نعمت آباد. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قشلاق کلارستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 شود.
-
نعمت اللهی
لغتنامه دهخدا
نعمت اللهی . [ ن ِ م َ تُل ْ لا هی ] (اِخ ) نعمةاللهی . رجوع به نعمةاللهی شود.
-
نعمت خوار
لغتنامه دهخدا
نعمت خوار. [ ن ِ م َ خوا / خا ] (نف مرکب ) نعمت خواره . نعمت خور. روزی خورنده . رجوع به نعمت خواره شود : حق نعمت شناختن در کارنعمت افزون دهد به نعمت خوار.نظامی .
-
نعمت خور
لغتنامه دهخدا
نعمت خور. [ ن ِ م َ خوَرْ/ خُرْ] (نف مرکب ) روزی خوار. (ناظم الاطباء). نعمت خواره .
-
نعمت دهنده
لغتنامه دهخدا
نعمت دهنده . [ ن ِ م َ دِ / دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مولی .مُرَبِّب . (منتهی الارب ). نعمت ده . مقابل نعمت خواره .
-
نعمت گستر
لغتنامه دهخدا
نعمت گستر. [ ن ِ م َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) از عالم کرم گستر. (از آنندراج ). سخی . جوانمرد. بابخشش . باسخاوت . (ناظم الاطباء). روزی رسان : همت تو بر همه آفاق نعمت گستر است نیست الا همت عالیت نعمت گستری .امیرمعزی (آنندراج ).
-
نعمت نشان
لغتنامه دهخدا
نعمت نشان . [ ن ِ م َ ن ِ ] (نف مرکب ) کارنده ٔ نعمت . کنایه از تخم افشاننده . که بذر بر زمین افشاند. (یادداشت مؤلف ) : گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی (اصفهان ] نعمت نشان ، چرخ هفتم از جی قطری وبحر قلزم از زندرود قطری . (ترجمه ٔ محاسن اصفها...
-
نعمت اﷲ ولی
لغتنامه دهخدا
نعمت اﷲ ولی . [ ن ِ م َ تُل ْ لا هَِ وَ ] (اِخ ) (شاه ...). رجوع به نعمةاﷲ ولی شود.
-
جستوجو در متن
-
مال
لغتنامه دهخدا
مال . (ع اِ) خواسته . (ترجمان القرآن ) (دهار). خواسته و آنچه در ملک کسی باشد. ج ، اموال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که در تملک کسی باشد. (از اقرب الموارد). هر آنچه در تصرف و در ید کسی باشد. خواسته و ثروت و دولت و توانگری . زر و ملک . (ناظم ال...
-
ربغ
لغتنامه دهخدا
ربغ. [ رَ ] (ع مص ) آرام گرفتن و ثبات ورزیدن قوم در مال و نیکی و نعمت . (از ناظم الاطباء). آرام نمودن و ثبات ورزیدن در مال و نیکی و نعمت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || اقامت کردن . (اقرب الموارد).
-
را
لغتنامه دهخدا
را. (ح ) در زبان فارسی آن را «علامت مفعول صریح » دانسته اند. در نهج الادب چنین آمده است : «برای معانی گوناگون آید اول «را»ی علامت مفعول که برای اظهار مفعولیت ماقبل خود آید؛ چنانکه در این قول :«زید بکر را زد.» و صاحب غیاث اللغات و سایر فرهنگهای پارسی ...
-
بانعمت
لغتنامه دهخدا
بانعمت . [ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) (از: با+ نعمت ) که نعمت دارد. منعم . دارای نعمت . مال دار. باخواسته . || پربرکت . پرنعمت . بافراخی : بافت و خیر دو شهرکندآبادان و بانعمت . (حدود العالم ). مرو جائی بانعمت است . (حدود العالم ).