کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نعرة
لغتنامه دهخدا
نعرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به نعره شود. || آواز خیشوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، نعرات .- نعرةالنجم ؛ وزش باد و سختی گرمی وقت طلوع آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ...
-
نعرة
لغتنامه دهخدا
نعرة. [ ن َ ع َ رَ ] (ع اِمص ) بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خودبینی . (ناظم الاطباء). نُعَرَة. (ناظم الاطباء). || (اِ) کار که بدان آهنگ نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کار مقصود. کاری که ...
-
نعرة
لغتنامه دهخدا
نعرة. [ ن َ ع ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث نَعِر. رجوع به نَعِر شود.
-
نعرة
لغتنامه دهخدا
نعرة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) بن بینی ، یا اندرون آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیشوم . (اقرب الموارد). نُعَرَة. (ناظم الاطباء).
-
نعرة
لغتنامه دهخدا
نعرة. [ ن ُ ع َ رَ ](ع اِ) خیشوم . (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نُعرَة. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خودبینی . بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال فی رأسه نعرة؛ ای کبر. (منتهی الارب ). خیلاء. کبر. (اقرب الموارد). || (اِ) کار مقصود. (م...
-
واژههای مشابه
-
نعره
لغتنامه دهخدا
نعره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهقه . (یادداشت مؤلف ) : ز بس نعره و ناله ٔ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای . فردوسی .بیاورد لشکر ز چپ و ز راست همه مغز گردان ز نعره بکاست . فردوس...
-
نعره برآمدن
لغتنامه دهخدا
نعره برآمدن . [ ن َ رَ / رِ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ برآمدن . فریاد و غوغا برخاستن : آواز بوق و دهل برخاست و نعره برآمد. (تاریخ بیهقی ص 376). چون روز شد کوس فروکوفتند و بوق بدمیدند و نعره برآمد. (تاریخ بیهقی ص 351).نعره ٔ مرغان برآمد کالصبوح بیدل...
-
نعره برآوردن
لغتنامه دهخدا
نعره برآوردن . [ ن َ رَ / رِ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غریو کشیدن . بانگ زدن . فریاد کشیدن : چو رستم شنید این سخنها تمام برآورد یک نعره و گفت نام . فردوسی .شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره برآورد و راه بیابان گرفت . (گلستان سعدی ).
-
نعره برخاستن
لغتنامه دهخدا
نعره برخاستن . [ ن َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نعره برآمدن . غریو و فغان برخاستن : هم اندرین تاریخ طغرل خویشتن بر عامه ٔ شهر زد و نعره برخاست و بیغو به هزیمت شد بی لشکر و بی سلاح . (تاریخ سیستان ).
-
نعره برداشتن
لغتنامه دهخدا
نعره برداشتن . [ ن َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غریو کردن . فریاد و فغان کردن : به شهر اندرون نعره برداشتندوز آن پس همه شهر بگذاشتند. فردوسی .سپه یکسره نعره برداشتندسنان ها به ابر اندر افراشتند. فردوسی .سوی پهلوان روی برگاشتندوز آن دیدگه نعره برداش...
-
نعره برزدن
لغتنامه دهخدا
نعره برزدن . [ ن َ رَ / رِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نعره کشیدن . بانگ زدن : یکی نعره برزد پر از خشم و کین بزد رستم شیر را بر زمین .فردوسی .
-
نعره برکشیدن
لغتنامه دهخدا
نعره برکشیدن . [ ن َ رَ / رِ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . بانگ زدن : سبک قارن رزم زن کآن بدیدچو شیر ژیان نعره ای برکشید.فردوسی .
-
نعره زدن
لغتنامه دهخدا
نعره زدن . [ ن َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ زدن . فریاد زدن . به بانگ بلند خطاب کردن : یکی نعره زد گیو در کارزاربه افراسیاب آن شه نامدار. فردوسی .یکی نعره زد گیو و گفت ای سران بکوشید در رزم بدگوهران . فردوسی .همی رفت گشتاسب تا پیش کوه یکی نعره ز...
-
نعره کردن
لغتنامه دهخدا
نعره کردن . [ ن َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نعره زدن : مست ناز من به سوی صومعه بگذشت دوش دید صوفی جلوه ٔ قد نعره ٔ مستانه کرد.نصیرای بدخشانی (آنندراج ).