کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظم و نسق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نظم و نسق
لغتنامه دهخدا
نظم و نسق . [ ن َ م ُ ن َ س َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نظم و ترتیب . آراستگی و استواری و انتظام .- بی نظم و نسق ؛ آشفته و نابسامان . نامنظم و بی ترتیب : ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف که برون رفت از این خانه ٔ بی نظم و نسق .حافظ (دیوان چ قزوینی...
-
واژههای مشابه
-
گردنان نظم
لغتنامه دهخدا
گردنان نظم . [ گ َ دَ ن ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شعرای نامدار است . (برهان ) (آنندراج ).
-
نظم دادن
لغتنامه دهخدا
نظم دادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) آراستن . مرتب کردن . انتظام دادن : انصاف تو مصری است که در رسته ٔ او دیونظم از جهت محتسبی داده دکان را. انوری . || پیوستن . نظم کردن . به شعر درآوردن : سخن را سهل باشد نظم دادن بباید لیک بر نظم ایستادن .نظامی .
-
نظم آباد
لغتنامه دهخدا
نظم آباد. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
-
نظم آباد
لغتنامه دهخدا
نظم آباد. [ ن َ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ شرقی شهرستان رفسنجان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
-
نظم آرا
لغتنامه دهخدا
نظم آرا. [ ن َ ] (نف مرکب ) مقابل نثرآرا. شاعر. (یادداشت مؤلف ). سخنور. سخن آرا. رجوع به مدخل بعد شود.
-
نظم آرایی
لغتنامه دهخدا
نظم آرایی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل نظم آرا. سخنوری . سخن آرائی . شاعری .
-
نظم گستر
لغتنامه دهخدا
نظم گستر. [ ن َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) شاعرکه سخن منظوم سراید. ناظم . رجوع به مدخل بعد شود.
-
نظم آرای شروان
لغتنامه دهخدا
نظم آرای شروان . [ ن َ ی ِ ش َرْ ] (اِخ ) کنایه از خاقانی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
نسق
لغتنامه دهخدا
نسق . [ن َ س َ ] (ع اِ) روش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از بهار عجم ). قاعده . (آنندراج ) (از بهار عجم ). دستور. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رسم . روش . طریقه . (ناظم الاطباء). سان : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقا...
-
نسق بندی
لغتنامه دهخدا
نسق بندی . [ ن َ س َ ب َ ] (حامص مرکب ) نظم و ترتیب بنیان و اساس کارها. (ناظم الاطباء). || بنیچه بندی در ده . (یادداشت مؤلف ).
-
نسق بند
لغتنامه دهخدا
نسق بند. [ ن َ س َ ب َ ] (نف مرکب ) قراردهنده ٔ قاعده . (آنندراج ). آنکه نظم می دهد و مرتب می کند اساس و بنیان کاری را. (ناظم الاطباء) : علی را وکیل خدا خوانده اندنسق بند ارض و سما خوانده اند. ملاطغرا (از آنندراج ).|| عامل ملک . (غیاث اللغات ). که بن...
-
دهناد
لغتنامه دهخدا
دهناد. [ دَ ] (اِ) ترتیب و نظام ونسق و سلک و نظم و انتظام . (ناظم الاطباء). به معنی نظام و نسق باشد. (از انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ).برساخته ٔ دساتیر است . (از حاشیه ٔ معین بر برهان ).