کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظر به اینکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کج نظر
لغتنامه دهخدا
کج نظر. [ ک َ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) آنکه نظرش کج باشد. کج بین . بدنگاه . (ناظم الاطباء). || حسود و رشکین و بدخواه . (ناظم الاطباء).
-
کلاته نظر
لغتنامه دهخدا
کلاته نظر. [ ک َ ت ِ ن َ ظَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 117 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
نظر برگرفتن
لغتنامه دهخدا
نظر برگرفتن . [ ن َ ظَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چشم برداشتن . نگاه نکردن . چشم پوشیدن : نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم که تو در دلم نشستی و سرمقام داری . سعدی .تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشدگنه است بر گرفتن نظر از چنین جمالی .سعدی .
-
نظر پوشاندن
لغتنامه دهخدا
نظر پوشاندن . [ ن َ ظَ دَ ] (مص مرکب ) چشم فروبستن . نگاه نکردن . از نگاه کردن خودداری نمودن : سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه رندی روا نباشد در جامه ٔ فقیری . سعدی .مگر تو روی بپوشی وگرنه ممکن نیست که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند.سعدی .
-
نظر پوشیدن
لغتنامه دهخدا
نظر پوشیدن . [ ن َ ظَ دَ ] (مص مرکب ) نظر گردانیدن . نظر گرفتن . || نابینا کردن . || نابینا شدن . (از آنندراج ).
-
نظر پیوستن
لغتنامه دهخدا
نظر پیوستن . [ ن َ ظَ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ت َ ] (مص مرکب ) نگریستن . توجه کردن . نظر دوختن . چشم دوختن : اگر دانی که تا هستم نظر جز با تو پیوستم پس آنگه با من مسکین جفا کردن صوابستی . سعدی .در کمان هر گه که بهر قتل من پیوسته تیرمن نظر بر شست آن ابروکم...
-
نظر خواستن
لغتنامه دهخدا
نظر خواستن . [ ن َ ظَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) عقیده پرسیدن . از کسی رای او پرسیدن . (یادداشت مؤلف ). نظر و عقیده ٔ کسی را در موردکاری یا چیزی یا کسی طلب کردن . استفسار. استفتاء.
-
نظر فکندن
لغتنامه دهخدا
نظر فکندن . [ ن َ ظَ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نگریستن . نظر افکندن : هر گه که نظر بر گل رویت فکنم خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم .سعدی .
-
نظر کهریزی
لغتنامه دهخدا
نظر کهریزی . [ ن َ ظَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. در 28هزارگزی جنوب غربی سراسکند، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 466 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گ...
-
نظر گردانیدن
لغتنامه دهخدا
نظر گردانیدن . [ ن َ ظَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) نظر گردانیدن و نظر گرفتن از چیزی ، کنایه از اعراض کردن و رو برتافتن . نظر پوشیدن . (از آنندراج ).
-
نظر گشادن
لغتنامه دهخدا
نظر گشادن . [ ن َ ظَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نظر واکردن . مرادف چشم گشادن . (از آنندراج ). نگاه کردن . نگریستن .
-
نظر نهادن
لغتنامه دهخدا
نظر نهادن . [ ن َ ظَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . (آنندراج ). نظر گماردن . نگریستن . خیره شدن : نظر بر یکدگر چندان نهادندکه آب از چشم یکدیگر گشادند. نظامی .نظر در نیکوان چندان نهادم که شد ناگه دل زارم گرفتار.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
همایون نظر
لغتنامه دهخدا
همایون نظر. [ هَُ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) دارای نظر مبارک و خجسته ، یا بلندنظر. آنکه از منظری بلند، نظر افکند : الا ای همای همایون نظرخجسته سروش مبارک خبر.حافظ.
-
نظر افکندن
لغتنامه دهخدا
نظر افکندن . [ ن َ ظَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چشم انداختن . (یادداشت مؤلف ). نگاه کردن . نگریستن : نظر در قعر چاه افکندن . (کلیله و دمنه ). || میل کردن . روی آوردن . دل بستن : ما که نظر بر سخن افکنده ایم مرده ٔ اوئیم و بدو زنده ایم . نظامی .مده ای رف...
-
نظر باختن
لغتنامه دهخدا
نظر باختن . [ ن َ ظَ ت َ ] (مص مرکب ) نظربازی کردن . چشم چرانی کردن . تماشای زیبائی ها کردن : کس عیب نظر باختن ما نکندزیرا که نظر داعی تنها نکند. سعدی .صوفی نظرنبازد جز با چنین حریفی سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی . سعدی .مردم چشم من ار با تو نظر با...