کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نظری
لغتنامه دهخدا
نظری . [ ن َ را / ن َظْ ظَ را ] (ع اِ) بنونظری ؛ نگرندگان به سوی زنان و عشقبازی کنندگان با آنها. (ناظم الاطباء).
-
نظری
لغتنامه دهخدا
نظری . [ ن َ ظَ ری ی / ن َ ظَ ] (ص نسبی ) منسوب است به نظر. رجوع به نظر شود. مقابل بدیهی . (آنندراج ). هر تصور یا تصدیق که درک آن محتاج به فکر و نظر باشد. (یادداشت مؤلف ). آنچه دریافتنش متوقف بر نظر و تحقیق است مانند تصور نفس و عقل و تصدیق این که عا...
-
واژههای مشابه
-
کج نظری
لغتنامه دهخدا
کج نظری . [ ک َ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کج نظر.
-
کوتاه نظری
لغتنامه دهخدا
کوتاه نظری . [ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) عدم تفکر نسبت به عواقب امور. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه نظر و کوته نظر شود. || بخل . امساک . تنگ نظری . (فرهنگ فارسی معین ). تنگ چشمی . نظرتنگی . اندک بینی . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه نظ...
-
کوته نظری
لغتنامه دهخدا
کوته نظری . [ ت َه ْ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) کوتاه نظری . (فرهنگ فارسی معین ). تنگ چشمی .نظرتنگی . اندک بینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عاری بودن از بینش و بصیرت : تا خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گلستانها. سعدی .با وجود رخ و...
-
صاحب نظری
لغتنامه دهخدا
صاحب نظری . [ ح ِ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) صفت صاحب نظر. رجوع به صاحب نظر شود : گفتم که کنم توبه ز صاحب نظری باشد که بلای عشق گردد سپری . سعدی .سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست . سعدی .منظور خردمند من آن ماه که او رابا ...
-
بی نظری
لغتنامه دهخدا
بی نظری . [ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) بی طمعی . بی چشمداشتی .
-
تنگ نظری
لغتنامه دهخدا
تنگ نظری . [ ت َ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) خردک نگرشنی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کوته بینی . بخل .رجوع به ماده ٔ قبل و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
واژههای همآوا
-
نضری
لغتنامه دهخدا
نضری . [ ن َ ض َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به نضیر [ بخلاف قیاس ] که گروهی از یهودان خیبر می باشند. (از ناظم الاطباء).
-
نذری
لغتنامه دهخدا
نذری . [ ن َ ] (اِخ ) نذری کاشی یا نذری شاملو. از طایفه ٔ شاملو و از شعرای قرن یازدهم است . به روایت مؤلف مجمعالخواص که با وی معاصر بوده نذری «شخصی کوتاه قد و ضعیف اندام ، با این حال فوق العاده جنگجو و بی حیاست . با حسن بیگ عجزی زدوخورد کرد، حسن بیگ...
-
نذری
لغتنامه دهخدا
نذری . [ ن َ ] (ص نسبی ) آنچه نذر کنند. آنچه نذر شده باشد. نذرانه . منسوب به نذر. رجوع به نذر شود: آش نذری . گوسفند نذری .
-
نذری
لغتنامه دهخدا
نذری . [ ن ُ را ] (ع اِ) ترس . بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نُذُر. نذارة. انذار. (از المنجد).