کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نطق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سخن رانی
لغتنامه دهخدا
سخن رانی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) نطق کردن در مجمعی . عمل سخن ران . کنفرانس . نطق .
-
نطوق
لغتنامه دهخدا
نطوق . [ ن ُ ] (ع مص ) بر زبان راندن حرفی یا سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد. (آنندراج ). نطق . (از متن اللغة). منطق . (متن اللغة). رجوع به نُطق شود.
-
کلل
لغتنامه دهخدا
کلل . [ ک ِ ل َ ] (ع اِمص ) گنگی و بسته زبانی . (غیاث ) : کز عمل زاییده اند و از علل هر یکی را صورت نطق و کلل .مولوی .
-
گوییدن
لغتنامه دهخدا
گوییدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گفتن و نطق کردن باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 325).
-
تبلیغاتی
لغتنامه دهخدا
تبلیغاتی . [ ت َ ] (ص نسبی ) از نظر تبلیغات . از جهت تبلیغ: نطق های تبلیغاتی . || در تداول عامه ، اغراق آمیز. توأم با گزافه .
-
تنطق کردن
لغتنامه دهخدا
تنطق کردن . [ ت َ ن َطْ طُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نطق کردن و سخنوری نمودن . (ناظم الاطباء).
-
تنطق
لغتنامه دهخدا
تنطق . [ ت َ ن َطْ طُ ] (از ع ، اِمص ) نطق و سخنوری . (ناظم الاطباء).
-
کبنورة
لغتنامه دهخدا
کبنورة. [ ک َ ن َ رَ / رِ ](اِ) گفتاری است در پایان زور و شور که کسی از روی خشم و اندوه در میان انجمن برمی خیزد و به آواز بلند همه را می شنواند این روزها گفتار را که هذیان نیز نامند یک لخت (نطق ) می گویند مگر از برای این گونه گفتار یا نطق جز این نامی...
-
کرویز
لغتنامه دهخدا
کرویز. [ ک َ / ک َ رَ ] (اِ) بمعنی نطق و ادراک کلیات باشد و شرف انسان به این فضیلت است . (برهان ) (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی نطق آورده و در فرهنگ (یعنی جهانگیری ) نیافتم . (انجمن آرای ناصری ). کلمه ظاهراً برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ ...
-
نفس گویا
لغتنامه دهخدا
نفس گویا. [ ن َ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نطق ناطقه . (یادداشت مؤلف ) : یکی گوید مر او را نفس گویا.(ویس و رامین ).
-
هش کردن
لغتنامه دهخدا
هش کردن . [ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب )به هوش آوردن . بیدار کردن . هشیار کردن : دیو را نطق تو خامش می کندگوش ما را گفت ِ تو هش میکند.مولوی .
-
سخن گزاری
لغتنامه دهخدا
سخن گزاری . [ س ُ خ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) نطق . سخنوری . سخن گفتن : صیاد بدین سخن گزاری شد دور ز خون آن شکاری .نظامی .
-
گویندگی
لغتنامه دهخدا
گویندگی . [ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گوینده . سخنگویی . سخن سازی . سخنوری . سخنسرایی . نطق کردن : زبان چرب گویندگی فرّ اوست دلیری ّ و مردانگی پرّ اوست .فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1967).
-
نیزه وش
لغتنامه دهخدا
نیزه وش . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ وَ ] (ص مرکب ) به سان نیزه . نیزه مانند. مانند نیزه بلند و تیز و نافذ : تیر چرخ از نیزه وش کلکم سپر افکند ازآنک هیچ تیغ نطق هیجا برنتابد بیش از این .خاقانی .
-
تخت گذاشتن
لغتنامه دهخدا
تخت گذاشتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مردن . درگذشتن . سقوط کردن از سلطنت : جوزا گریست خون که عطاردببست نطق عنقا بریخت پر که سلیمان گذاشت تخت .خاقانی .