کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نضیج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نضیج
لغتنامه دهخدا
نضیج . [ ن َ ] (ع ص ) میوه ٔ رسیده و پخته هرچه باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). میوه وگوشتی که رسیده و پخته و قابل خوردن شده باشد. ناضج . (اقرب الموارد) (المنجد). میوه ٔ پخته و دمل پخته وماده ٔ پخته ٔ هر چیز که پختگی آن از آتش نباشد. (غیاث اللغ...
-
واژههای همآوا
-
نزیج
لغتنامه دهخدا
نزیج . [ ن َ ] (اِ) اسب یدک . (ناظم الاطباء). یدک . جنیب . (از شعوری ج 2 ص 278). اسبی که برای جلال و جاه در جلو مردمان بزرگ می کشند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ناضج
لغتنامه دهخدا
ناضج . [ ض ِ ] (ع ص ) گوشت پخته و میوه ٔ رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج . (المنجد) . رسیده ، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس .
-
مرد
لغتنامه دهخدا
مرد. [ م َ ] (ع اِ) میوه ٔ اراک تازه و تر یا میوه ٔ رسیده ٔاراک . (از منتهی الارب ). میوه ٔ تازه و شاداب درخت اراک یا میوه ٔ نضیج و رسیده ٔ آن . واحد آن مردة است . (ازمتن اللغة). میوه ٔ تازه درخت اراک . (غیاث اللغات ).
-
مطبوخ
لغتنامه دهخدا
مطبوخ . [ م َ ] (ع ص ) هر چیزی که آن را به آتش پخته باشند خصوصاً دوای جوشانیده شده . (غیاث ). (آنندراج ). پخته . (مهذب الاسماء). پخته شده . جوشانیده شده . طبخ شده و دم کرده شده و دوای جوشانیده شده . (ناظم الاطباء). دوشاب و هر چه پخته شده باشد به آتش ...
-
خام
لغتنامه دهخدا
خام . (معرب ، اِ) پوست دباغت ناکرده . || کنایه از مردم قرطبان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || کرباس نشسته .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : خام پوشند و همه اطلس پخته شمرند. خاقانی .زین خام که دارم جگر پخته بزیرش پرزی بهزار اطلس معلم نفروش...
-
پخته
لغتنامه دهخدا
پخته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف )مطبوخ . قدیر که به آتش گرم و نرم شده باشد سهولت خوردن و هضم را. با حرارت قابل خوردن شده : عمری ای نابکار چون غلبه روی چونانکه پخته تفشیله . منجیک .یکی پای بریان ببرد از بره همه پخته چیزی که بد یکسره . فردوسی .آن دیگ پخ...
-
ضماد
لغتنامه دهخدا
ضماد. [ ض ِ ] (ع اِ) مرهم . (دهار) (زمخشری ). مرهم جراحت . (مهذب الاسماء). دارو که بر جراحت نهند. ادویه با مایعی درآمیخته که بر عضوی نهند. دواهای زفت که محتاج به بستن است برخلاف طلاء. دارویی که به آب یا بچیزی رقیق دیگر سرشته بر اندامی پهن کنند، وآن ر...