کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نضج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نضج
لغتنامه دهخدا
نضج . [ ن َ ض َ ] (ع مص ) پختن و رسیدن و قابل خوردن شدن خرما و گوشت و جز آن . (از اقرب الموارد). و اسم از آن نُضج و نَضج است . (از اقرب الموارد). رجوع به نُضج شود. || یک سال گذشتن و باردار نشدن ناقه . یعنی طولانی شدن وقت زائیدن آن . (از اقرب الموارد)...
-
نضج
لغتنامه دهخدا
نضج . [ ن ُ / ن َ ] (ع اِمص ) پختگی و رسیدگی گوشت و خرما و جز آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). پختگی . رسیدگی در میوه و گوشت و خوردنیها. || هضم . انهضام . گواردن . گوارش . (یادداشت مؤلف ). || پختگی و رسیدگی ماده ٔ بیماری : دل اینجا علتی دارد که ن...
-
واژههای مشابه
-
نضج گرفتن
لغتنامه دهخدا
نضج گرفتن . [ ن ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نضج یافتن . پخته شدن . رسیده شدن . (ناظم الاطباء). || آماده شدن ماده برای دفع. نضج یافتن . (ناظم الاطباء). || قوام و رونق گرفتن .
-
نضج یافتن
لغتنامه دهخدا
نضج یافتن . [ ن ُ ت َ ] (مص مرکب ) نضج گرفتن . رجوع به نضج گرفتن شود.
-
نضج یافته
لغتنامه دهخدا
نضج یافته . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پخته شده . رسیده شده . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
نزج
لغتنامه دهخدا
نزج . [ ن َ ] (ع مص ) پای کوفتن . رقصیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
انضاج
لغتنامه دهخدا
انضاج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَضَج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نضج شود.
-
منضج
لغتنامه دهخدا
منضج . [ م ُ ض َ ] (ع ص ) نضج داده شده و پخته شده . || بار رسیده شده . (ناظم الاطباء).
-
پهک
لغتنامه دهخدا
پهک . [ پ َ هََ ] (اِ) خرمای بسیار ریز نضج ناگرفته پیش از آن که خمال شود.
-
شنط
لغتنامه دهخدا
شنط. [ ش ُ ن ُ ] (ع اِ) گوشتهای پخته ٔ نضج یافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
نضیج
لغتنامه دهخدا
نضیج . [ ن َ ] (ع ص ) میوه ٔ رسیده و پخته هرچه باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). میوه وگوشتی که رسیده و پخته و قابل خوردن شده باشد. ناضج . (اقرب الموارد) (المنجد). میوه ٔ پخته و دمل پخته وماده ٔ پخته ٔ هر چیز که پختگی آن از آتش نباشد. (غیاث اللغ...
-
سرسامی
لغتنامه دهخدا
سرسامی . [ س َ ] (ص نسبی ) کسی که مبتلای مرض سرسام باشد. (آنندراج ) : بی نضج دولت او سرسامی است عالم کز فتنه هر زمانش بحران تازه بینی . خاقانی .سرسامی است عالم و عدل است نضج اونضج از دوای عافیت آور نکوتر است . خاقانی .همت خاصان و دل عامیان شیفته زآن ...