کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نصیب رازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نصیب رازی
لغتنامه دهخدا
نصیب رازی .[ ن َ ب ِ ] (اِخ ) از شعرای قرن یازدهم است ، و به روایت نصرآبادی به هندوستان مهاجرت کرده است او راست :خوش ترنج غبغب او را به چنگ آورده ام بوسه می خواهم دهانش را بتنگ آورده ام .(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 400).
-
واژههای مشابه
-
نصیب قزوینی
لغتنامه دهخدا
نصیب قزوینی . [ ن َ ب ِ ق َزْ ] (اِخ ) از احفاد دولتشاه و از پارسی گویان مقیم هند، و از مقربان دربار اکبرشاه است . او راست :دارم صنمی چهره برافروخته ای راه و روش عاشقی آموخته ای او عاشق دیگری و من عاشق اومن سوخته ٔ سوخته ٔ سوخته ای .(از صبح گلشن ص 52...
-
نصیب الاصغر
لغتنامه دهخدا
نصیب الاصغر. [ ن ُ ص َ بُل ْ اَ غ َ ] (اِخ ) مکنی به ابوالحجناء، از شاعران توانای قرن دوم است ، غلامی سیاه پوست از اهالی بادیه ٔ یمامه بود، المهدی خلیفه ٔ عباسی چون قدرت وی را در شاعری آزمود او را خرید و آزاد کرد، وی مداح المهدی و الهادی خلفای بنی عب...
-
نصیب الاکبر
لغتنامه دهخدا
نصیب الاکبر. [ ن ُ ص َ بُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) رجوع به نصیب بن رباح و البیان و التبیین ج 1 ص 83 شود.
-
نصیب دار
لغتنامه دهخدا
نصیب دار. [ ن َ ] (نف مرکب ) بهره دار. حصه دار. وایه دار. شریک . (ناظم الاطباء).
-
محنت نصیب
لغتنامه دهخدا
محنت نصیب . [ م ِ ن َ ن َ ] (ص مرکب ) که محنت بهره ٔ اوست . که غم و سختی و درد و رنج بهره و بخش اوست . بدبخت .
-
بی نصیب
لغتنامه دهخدا
بی نصیب . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نصیب ) بی بهره . محروم . (ناظم الاطباء). و رجوع به نصیب شود : کس را پناه چون کنم و راز چون دهم کز اهل بی نصیبم و از رازدار هم . خاقانی .توئی گنج رحمت ز یزدان پاک فرستاده بر بی نصیبان خاک . نظامی .تو کامروز از غری...
-
نصیب و قسمت
لغتنامه دهخدا
نصیب و قسمت . [ ن َ ب ُ ق ِ م َ ] (ترکیب عطفی ) بهره و روزی . رجوع به نصیب شود.
-
جستوجو در متن
-
آبخور
لغتنامه دهخدا
آبخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) محل آب خوردن و آب برداشتن جانور و آدمی از نهر و جز آن . ورد. مورد. منهل . سَقایه . شرعه . شریعه . عطن . مشرب . مشرع . معطن . منزل . آبشخور. آبشخورد. آبخورد : سر فروبردم میان آبخوراز فرنج مَنْش خشم آمد مگر. رودکی .وز...
-
آرنگ
لغتنامه دهخدا
آرنگ . [ رَ ] (اِ) آرنج . مرفق . آرج . وارن : گر بعهد تو ظلم یازد چنگ باد دستش بریده از آرنگ . منصور شیرازی . || رنج . اذیت . آزار : گشته ترا مسلم شوق و نشاط و اقبال بوده نصیب دشمن آرنگ و رنگ و ادبار. غضایری رازی .چو کاری برآید بی آرنگ و رنج چه باید ...
-
هزج
لغتنامه دهخدا
هزج . [ هََ زَ ] (ع مص ) سراییدن سرود طرب انگیز. (منتهی الارب ). ترنم و انشاد. (اقرب الموارد). || (اِ) آواز تندر. (منتهی الارب ). صوت الرعد و الذِبّان . (اقرب الموارد). || نوعی از سرود و ترانه ٔطرب انگیز. || آواز با اندکی گرفتگی گلو. || هر کلام متدار...
-
بیختن
لغتنامه دهخدا
بیختن . [ ت َ ] (مص ) مصدر دوم غیرمستعمل آن بیزیدن . بیخ . بیز. بیزیدن است . (از یادداشت بخط مؤلف ). غربال کردن و پرویزن کردن . (آنندراج ). غربله .نخل . تنخل . انتخال . (منتهی الارب ). غربال کردن . سرندکردن . الک کردن . چیزی خشک و خرد را از الک و غر...
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن بکار. از احفاد زبیربن عوام از علماء و نویسندگان انساب و اخبار عرب بود. در مدینه بسال 172 هَ . ق . متولد گردید. عهده دار مقام قضاء در مکه شد و هم در آنجا وفات یافت . ازجمله ٔ مصنفات اوست : «اخبار العرب و ایامها»، «نسب قریش ...