کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نصیبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نصیبه
لغتنامه دهخدا
نصیبه .[ ن َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نصیب . حصه . قسمت . (از آنندراج ). مأخوذ از نصیب . بهره . سهم . بهر. روزی . رزق .حظ. بخش : آن نان را که نصیبه ٔ خویش داشتی به روز به نیازمندان دهی . (منتخب قابوسنامه ص 18).سوزنی را نصیبه ای برسان تا سوی خانه بانص...
-
واژههای مشابه
-
نصیبة
لغتنامه دهخدا
نصیبة. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) زنی جراح که در جنگ احدچند تن از کسان و فرزندان وی کشته شدند و او با این همه به زخم بندی مجروحین اشتغال ورزید و سپس به جنگ پرداخت و چون زه کمانش گسیخت گیسوان خود را برید و زه کمان ساخت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نسیبة شود.
-
نصیبة
لغتنامه دهخدا
نصیبة. [ ن َ ب َ ] (ع اِ) هرچه آن را عَلَم و نشان گردانند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || سنگ گرداگرد دیوار خانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سنگ گرداگرد حوض که درز آن را به گچ و مانند آن درگیرند. (منت...
-
جستوجو در متن
-
نصائب
لغتنامه دهخدا
نصائب . [ ن َ ءِ ] (ع اِ) سنگهائی که گرداگرد حوض نصب کرده و فرجه های آنها را با گل گیرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). || ج ِ نصیبة. رجوع به نصیبة شود.
-
یک مزه
لغتنامه دهخدا
یک مزه . [ ی َ / ی ِ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) هم مزه . (یادداشت مؤلف ). هم طعم . دو یا چند طعام که دارای یک طعم و مزه باشند. دارای مزه ٔ واحد : جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای هرچند یک مزه نبود شهد با شرنگ .سوزنی .
-
دهه
لغتنامه دهخدا
دهه . [ دَ هََ / هَِ ] (ص نسبی ) هرچیز منسوب به ده . عشر. || (اِ مرکب ) ده روز؛ دهه ٔ اول محرم ، دهه ٔ آخر صفر، یعنی ده روز اول ماه محرم ، ده روز آخرماه صفر. (یادداشت مؤلف ) : نقل است که روزی در دهه ٔ ذی الحجه به صحرا شد و از آرزوی حج می سوخت ... (ت...
-
شانه دان
لغتنامه دهخدا
شانه دان . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جای شانه .شانه نیام . قاب شانه . چیزی که در آن شانه نگهدارند.(آنندراج ). جلد چرمین و یا فلزین شانه : پیر عشق آنجا بعرسی تازه میکرد آسمان من نصیبه شانه دانی ناگهان آورده ام . خاقانی .این فراویزی و آن بازافکنی خواهد ...
-
منیف
لغتنامه دهخدا
منیف . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ن وف ») پاک و بزرگ و بلند و زیاده . (غیاث ) (آنندراج ). بلند و برآمده و افراخته . (ناظم الاطباء) : هر روز... و درجت وی [ گاو ] در احسان و انعام منیف تر میشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 74). آن درجت شریف و رتبت عالی و منیف را س...
-
نصب
لغتنامه دهخدا
نصب . [ ن ُ ص ُ] (ع اِ) نُصب . رجوع به نُصب شود. || ج ِ نصاب . رجوع به نِصاب شود. || ج ِ نصیب . (متن اللغة). || ج ِ نصیبة. (متن اللغة). || ج ِ نَصِب است . (المنجد). || نَصب هرچه برپای کرده شود برای عبادت از بتان و غیر آن . (ترجمان علامه جرجانی ص 99)....
-
مقانب
لغتنامه دهخدا
مقانب . [ م َ ن ِ ] (ع اِ)ج ِ مِقنَب . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقنب شود. || گرگهای بسیار شکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گروهی از سواران که برای غارت جمع شوند. (از اقرب الموارد) : ایشان را از کمات ک...
-
میراث خوار
لغتنامه دهخدا
میراث خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) میراث خوارنده . میراث خورنده . میراث خواره . میراث بر. ارث برنده . ارث بر. آنکه از میراث اقوام متوفای خود بهره برد. (از یادداشت مؤلف ). آنکه بعد از متوفی مستحق وراثت او باشد. (آنندراج ). مولی . (ترجمان القرآن جرجا...
-
صنع
لغتنامه دهخدا
صنع. [ ص ُ ] (ع اِ) کار. || کردار. (منتهی الارب ). || مصنوع . ساخته : ویران دگر ز بهر چه خواهد کردباز این بزرگ صنع مهیا را. ناصرخسرو.شده حیران همه در صنع صانعهمه سرگشتگان شوق مبدع . ناصرخسرو.صانعی باید قدیم و قایم و قاهر بدان تا پدید آید ز صنع وی بتا...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [جُدْ دی ] (اِخ ) حرب بن محمد بن عزالملک نبیره ٔ پسری تاج الدین ابوالفضل بزرگ که در سال 564 هَ . ق . پس از ملک شمس الدین محمد به امارت سیستان رسید: گرفتن پادشاهی امیر تاج الدین حرب ، یازدهم شعبان بسال 564 هَ . ق . و آمدن عزالملوک از نیه ه...