کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشیط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نشیط
لغتنامه دهخدا
نشیط. [ ن َ ] (اِخ ) نام مردی بنّا که در بصره برای زیاد ساختمانی بنا کرد و قبل از اتمام آن فرار کرد و به مرو رفت و هرگاه به زیاد می گفتند بنا راتمام ساز می گفت : حتی یرجعالنشیط من مرو [ باشد تا نشیط از مرو برگردد ] و نشیط هرگز بازنگشت و این جمله ضرب ...
-
نشیط
لغتنامه دهخدا
نشیط. [ ن َ ] (ع ص ) شادمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بانشاط. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ضد کسلان . ج ، نِشاط، نَشاطی ̍. || خداوند ستور شادمان ، یا مردی که اهلش شادمان باشند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مردی که اهل و عیالش یا ستورانش...
-
واژههای همآوا
-
نشیة
لغتنامه دهخدا
نشیة. [ ن َ شی ی َ ] (ع اِ) بوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رایحه . (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) . رجوع به نِشیَة شود.
-
نشیة
لغتنامه دهخدا
نشیة. [ ن ِش ْ ی َ ] (ع اِ) رایحه . (معجم متن اللغة) (المنجد) . ج ، نشایا. و رجوع به نَشیَّة و نُشْیَة شود.
-
نشیة
لغتنامه دهخدا
نشیة. [ ن ُش ْ ی َ ] (ع اِ) رایحه . (اقرب الموارد). ج ، نشایا. رجوع به نِشیَة شود.
-
جستوجو در متن
-
نشاط
لغتنامه دهخدا
نشاط. [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نشیط. رجوع به نشیط شود.
-
ابونعمان
لغتنامه دهخدا
ابونعمان . [ اَ ؟ ] (اِخ ) محمدبن نشیط. محدث است .
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [اَ ع َ ] (اِخ ) اسماعیل بن نشیط. از روات حدیث است .
-
ابوفاطمه
لغتنامه دهخدا
ابوفاطمه . [ اَ طِ م َ] (اِخ ) نشیط. او از علی و از او اعمش روایت کند.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل .[ اِ ] (اِخ ) ابن نشیط مکنی به ابوعلی . محدث است .
-
عبنقساء
لغتنامه دهخدا
عبنقساء. [ ع َ ب َ ق َ ] (ع ص ) شادمان و خرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشیط. (اقرب الموارد).
-
وبص
لغتنامه دهخدا
وبص . [ وَ ب ِ ] (ع ص ) (فرس ...) اسب شادمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نشیط. (المنجد).
-
بانشاط
لغتنامه دهخدا
بانشاط. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: با + نشاط). دارای نشاط. شادمان . فیران .شنگول . که نشاط دارد. نشیط. باروح . مریح . (دهار).