کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشان لیاقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کی نشان
لغتنامه دهخدا
کی نشان . [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه نشان از کی دارد. کی نژاد. اصیل زاده : سزد گر بود نام اوکی پشین که هم کی نشان است و هم کی نشین .نظامی (اقبالنامه چ وحید 31).
-
نصرت نشان
لغتنامه دهخدا
نصرت نشان . [ ن ُ رَ ن ِ ] (ص مرکب ) نصرت آیت . ظفرنمون : و بهادران لشکر نصرت نشان به اقدام مدافعت و ممانعت پیش رفته . (حبیب السیر ج 3 ص 276).
-
نعمت نشان
لغتنامه دهخدا
نعمت نشان . [ ن ِ م َ ن ِ ] (نف مرکب ) کارنده ٔ نعمت . کنایه از تخم افشاننده . که بذر بر زمین افشاند. (یادداشت مؤلف ) : گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی (اصفهان ] نعمت نشان ، چرخ هفتم از جی قطری وبحر قلزم از زندرود قطری . (ترجمه ٔ محاسن اصفها...
-
نشان بردن
لغتنامه دهخدا
نشان بردن . [ ن ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سبقت بردن . (آنندراج ) : دوفیل اند خرطوم درهم کشان ز هر دو یکی برده خواهد نشان .نظامی (از آنندراج ، از غوامض سخن ).
-
نشان بودن
لغتنامه دهخدا
نشان بودن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) انگشت نما بودن . (یادداشت مؤلف ).- نشان بودن به ... ؛ بدان صفت نام بردار و عَلَم بودن : صد از نامداران و گردنکشان که بودند هر یک به مردی نشان . فردوسی .چون ملت رسول به پاکی ستوده ای چون رحمت خدای به نیکی نشانیا. ابو...
-
نشان دادن
لغتنامه دهخدا
نشان دادن .[ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) نمودن . بنمودن . ارائه کردن . ابراز کردن . اظهار کردن . (یادداشت مؤلف ) : اندر جهان چه چیز بود به ز خدمتش بهتر ز خدمتش که دهد در جهان نشان . فرخی .تخم ما بی گمان سخن بوده ست خوبتر ز این کسی نداد نشان . ناصرخسرو.کسی چ...
-
نشان داشتن
لغتنامه دهخدا
نشان داشتن . [ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) علامت داشتن . مشخص بودن . || خبر داشتن . آگاه بودن . (یادداشت مؤلف ) : نه ز او زنده نه مرده دارم نشان به چنگ نهنگان مردم کشان . فردوسی .چنین گفت خسرو که ای سرکشان ز بهرام چوبین که دارد نشان . فردوسی . || مطلع بودن...
-
نشان رفتن
لغتنامه دهخدا
نشان رفتن . [ ن ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تیراندازی ، قراول رفتن . (یادداشت مؤلف ). نشانه رفتن . رجوع به نشانه رفتن شود.
-
نشان زدن
لغتنامه دهخدا
نشان زدن . [ ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نشان و مدال بر سینه ٔ خود نصب کردن .
-
نشان کردن
لغتنامه دهخدا
نشان کردن . [ ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) علامت نهادن . علامت گذاشتن . علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف ) : سوی چاهی کو نشانش کرده بودچاه مغ را دام جانش کرده بود. مولوی .|| اثر گذاشتن : علب ؛ نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن . (تاج ال...
-
نشان گذاشتن
لغتنامه دهخدا
نشان گذاشتن . [ ن ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نشان کردن . علامت گذاشتن . رجوع به نشان و نشان کردن شود.
-
نشان بردار
لغتنامه دهخدا
نشان بردار. [ ن ِ شام ْ ب َ ] (نف مرکب ) علم بردار فوج . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بیرقدار. که بیرق و رایت را حمل می کند.
-
نشان پذیر
لغتنامه دهخدا
نشان پذیر.[ ن ِ شام ْ پ َ ] (نف مرکب ) متصف . (یادداشت مؤلف ).
-
نشان پذیری
لغتنامه دهخدا
نشان پذیری . [ن ِ شام ْ پ َ ] (حامص مرکب ) اتصاف . (یادداشت مؤلف )
-
نشان دار
لغتنامه دهخدا
نشان دار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) که علامتی دارد. || علم . سرشناس . که به علامتی نزد همگان معروف است . || مشخص . نمایان . هویدا.- دروغ نشان دار .