کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشان ستاره بدین شکل * پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
برو
لغتنامه دهخدا
برو.[ ب َرْوْ ] (اِخ ) نام ماه . || ستاره ٔ مشتری . (برهان ). صاحب آنندراج گوید بدین معنی «پرو» است مخفف پروین ، و نه ستاره ٔ مشتری . رجوع به پرو شود.
-
ستاره شناسی
لغتنامه دهخدا
ستاره شناسی . [ س ِ رَ / رِ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستاره شناس . شغل ستاره شناس . رجوع به ستاره شناس و ستاره شمر شود.
-
ستاره دان
لغتنامه دهخدا
ستاره دان . [ س ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) ستاره شناس . (آنندراج ). رجوع به ستاره شناس و ستاره شمر شود.
-
ویرگول
لغتنامه دهخدا
ویرگول . (فرانسوی ، اِ) نشانه ٔ فاصله در جمله و بخشی از جمله بدین شکل «،» در زبانهای غربی . به کار بردن این نشانه در فارسی نیز رایج شده است .
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ / س َ رَ / رِ ] (اِ) افزار جدول کشان را میگویند و آن چیزی است راست و تنک و پهن بعرض دو انگشت یا کمتر، از فولاد یا چوب یا استخوان و امثال آن سازند و بعربی مسطر خوانند.(برهان ). اسم افزاری است از چوب و آهن که بدان جدول کشند. (آنندراج ). س...
-
ستاره فسای
لغتنامه دهخدا
ستاره فسای . [ س ِ رَ / رِ ف َ ] (نف مرکب ) افسون کننده ٔ ستاره . تسخیر کننده ٔستاره . که ستاره ای را رام و مطیع سازد : بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بودچرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.خاقانی .
-
غمزه ٔ اختر
لغتنامه دهخدا
غمزه ٔ اختر. [ غ َ زَ / زِ ی ِ اَ ت َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنایی ستاره باشد بوقت دمیدگی صبح ، و بعضی لرزش ستاره را گویند. (برهان قاطع). روشنی ستاره وقت دمیدگی صبح . (انجمن آرا).کنایه از توهم لرزه ٔ ستاره و محو گردیدن از نظرهاست و آن ر...
-
حضار
لغتنامه دهخدا
حضار. [ ح َ ] (اِخ ) ستاره ای است که پیش از سهیل طلوع کند. نام ستاره ای است در جانب جنوب .(مهذب الاسماء). ستاره ای است روشن در جانب جنوب . یکی از دو ستاره است که پیش از سهیل برآید و مردمان گمان برند که سهیل است و آن ستاره ٔ دیگر «الوزن » است .
-
بی ستاره
لغتنامه دهخدا
بی ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + ستاره ) بدون ستاره . (ناظم الاطباء). || کنایه از بداختر و بدطالع. (آنندراج ). بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). رجوع به ستاره شود.
-
چهار کوکب
لغتنامه دهخدا
چهار کوکب . [ چ َ /چ ِ ک َ / کُو ک َ ] (اِخ ) چهار کوکب قطعةالفرس . چهار ستاره ای که در پس دلفین قرار دارند. هر دو تای از آن در پهلوی یکدیگرند و آن دوتای واقع بر محل دهان اسب یک وجب با هم فاصله دارند و آن دوتای دیگر که در ناحیه ٔ سر اسب میباشد یک ذرا...
-
ستاره شمار
لغتنامه دهخدا
ستاره شمار. [ س ِ رَ / رِ ش ُ ] (نف مرکب ) آنکه ستاره شمرد. منجم . اخترشناس . ستاره شناس . رجوع به ستاره شمر شود. || شب زنده دار : هنوز با منی و از نهیب رفتن توبروز وقت شمارم بشب ستاره شمار.؟
-
شکل پذیر
لغتنامه دهخدا
شکل پذیر. [ ش َ / ش ِ پ َ ] (نف مرکب ) شکل پذیرنده . آنچه که شکل قبول کند. قابل شکل . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تنجیم
لغتنامه دهخدا
تنجیم . [ ت َ ] (ع مص ) به بارها دادن مال و آنچه بدین ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پاره پاره گذاردن وام را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره پاره گذاردن وام و دیه را. (از اقرب الموارد). || به نجوم حکم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ...
-
بدین
لغتنامه دهخدا
بدین . [ ب َ / ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) به این . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به این : بدین صفت . بدین شکل . (فرهنگ فارسی معین ) : شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی مرا سینه پر انجوخ و تو چون چفته کمانی . رودکی .یارب چو آفریدی رویی ب...
-
ستاره پرست
لغتنامه دهخدا
ستاره پرست . [ س ِ رَ / رِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) رجوع به صابئین و ستاره شود.