کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نشان پذیری
لغتنامه دهخدا
نشان پذیری . [ن ِ شام ْ پ َ ] (حامص مرکب ) اتصاف . (یادداشت مؤلف )
-
نشان دار
لغتنامه دهخدا
نشان دار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) که علامتی دارد. || علم . سرشناس . که به علامتی نزد همگان معروف است . || مشخص . نمایان . هویدا.- دروغ نشان دار .
-
نشان زد
لغتنامه دهخدا
نشان زد. [ ن ِ زَ ] (ن مف مرکب ) مؤلف آنندراج آرد: «نشان زد: مقرر و معین . از فرهنگی نوشتم ». ظاهراً مؤلف فرهنگ منقول عنه به سیاق «نام زد» این ترکیب را ساخته است .
-
نشان کرده
لغتنامه دهخدا
نشان کرده . [ ن ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) علامت گذاشته شده . علامتی که برای تعیین مرز و سرحد می گذارند : همی راند با لشکر رزم سازکه پیکار جوید ابا خوشنوازنشانی که بهرام یل کرده بودز پستی بلندی برآورده بودنوشته یکی عهد شاهنشهان که از ترک و ایرانیان...
-
نشان کش
لغتنامه دهخدا
نشان کش . [ ن ِ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) مخرط. (مهذب الاسماء). در کفشگری : مخط. (یادداشت مؤلف ).
-
نشان گذاری
لغتنامه دهخدا
نشان گذاری . [ ن ِ گ ُ ] (حامص مرکب )نشانه گذاری . علامت نهادن . رجوع به نشانه گذاری شود.
-
نشان وار
لغتنامه دهخدا
نشان وار. [ ن ِ ] (اِ مرکب ) نمودار. نمونه . نشانه : ای نموداری ز یک لفظ وفاق تو بهشت ای نشان واری ز یک حرف خلاف تو سقر. ازرقی .
-
سلطان نشان
لغتنامه دهخدا
سلطان نشان . [ س ُ ن ِ ] (ص مرکب ) دارای علامت و نشان شاهی . شاه نشان : و سلطان نشانی و تاج بخشی میکرد امراء و خواجگان دولت بر وی حسد بردند. (النقض ص 88).تو سلطان نشانی و هر روز دولت بسلطان نشانی نشانت فرستد. مجیرالدین بیلقانی .خسرو سلطان نشان در شرق...
-
شه نشان
لغتنامه دهخدا
شه نشان . [ ش َه ْ ن ِ ] (نف مرکب ) شاه نشان . نشاننده ٔ شاه . سلطان عظیم الشأن . دست نشانده کننده ٔ شاه و سلطان . سلطان بزرگ که کسی را به شاهی و سلطنت ناحیه ای بگمارد و منصوب سازد : سر سرفرازان و گردنکشان ملک عز دین قاهر شه نشان . نظامی .جای شاهان ...
-
غم نشان
لغتنامه دهخدا
غم نشان . [ غ َ ن ِ ] (نف مرکب ) نشاننده ٔ غم . تسکین دهنده ٔ اندوه : غمخوار ترا بخاک تبریزجز خاک تو غم نشان مبینام . خاقانی .گر جان ما بمرگ منوچهر غمزده ست تو دیر زی که دولت تو غم نشان ماست . خاقانی .خاقانی از تیمار تو حیران شد اندر کار توای جان او ...
-
فتنه نشان
لغتنامه دهخدا
فتنه نشان . [ ف ِن َ / ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه باعث خفتن فتنه و برقراری آرامش گردد. آنکه فتنه را فرونشاند : خشمت اندر سوز خصم و نهیت اندر شر خلق فتنه ٔ آتش کش است و آتش فتنه نشان . فرخی .شاد باش ای مطاع فتنه نشان ای ز امن تو خفته فتنه ، ستان . ابوا...
-
هم نشان
لغتنامه دهخدا
هم نشان . [ هََ ن ِ ] (ص مرکب ) هم شکل . هم صفت . همانند.- بر این (بدین ) هم نشان ، برآن هم نشان ؛ به همین ترتیب (به همان ترتیب ). مانند آنچه بوده است . همین طور : چو کیخسرو و رستم نامداربر این هم نشان تا به اسفندیار. فردوسی .نشستند هر سه بر آن هم ن...
-
یاقوت نشان
لغتنامه دهخدا
یاقوت نشان . [ ن ِ ] (ن مف مرکب ) یاقوت نشانیده . هر چیز که در آن یاقوت نشانده باشند (معنی صفت مفعولی را رساند). مرصع به یاقوت . || مجازاً به معنی اشکبار و خون بار آمده است : ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی .معزی .
-
آبله نشان
لغتنامه دهخدا
آبله نشان . [ ب ِ ل َ / ل ِ ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه فرورفتگی ها از اثر آبله بر بشره دارد. آبله دار. مجدر: سلطان سنجر گندم گون آبله نشان بود. (راحةالصدور راوندی ).
-
آتش نشان
لغتنامه دهخدا
آتش نشان . [ ت َ ن ِ ] (نف مرکب ) کارگری که مأمور اطفاء و فرونشاندن آتش است .