کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نشاب
لغتنامه دهخدا
نشاب . [ ن َش ْ شا ] (ع ص ) تیرگر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیرساز. (ناظم الاطباء). || رامی . تیرانداز. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تیرفروش . (فرهنگ خطی ). || آنکه تیر می گیرد. (ناظم الاطباء). گیرنده ٔ تیرها. (از...
-
نشاب
لغتنامه دهخدا
نشاب . [ ن ِ ] (ع اِ) وتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تیرها و سهم ، واحد آن نشابة و جمع آن نشاشیب است . (ناظم الاطباء) : مخالفت ز نشاب تو آنچنان جسته ست که از کمان تو در روز کارزار نشاب .مسعودسعد.
-
نشاب
لغتنامه دهخدا
نشاب . [ ن ُش ْ شا ] (ع اِ) تیر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سهام . مأخوذ از نشوب است و واحد آن نُشّابة است . ج ، نشاشیب . (از اقرب الموارد). تیرها. (از المنجد) : ز غنچه ٔ گل و از شاخ بید و باد هوازمردین پیکان کرد و بسدین نشاب . امیرمع...
-
جستوجو در متن
-
نشاشیب
لغتنامه دهخدا
نشاشیب . [ ن َ ] (ع اِ) ج ِ نُشّاب .(از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نُشّاب شود.
-
نشابة
لغتنامه دهخدا
نشابة. [ ن ُش ْ شا ب َ ] (ع اِ) واحد نشاب ، به معنی تیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به نُشّاب شود.
-
نشابة
لغتنامه دهخدا
نشابة. [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ) حرفت و صنعت تیرسازی . || (اِ) تیر. ج ، نشاب . جج ، نشاشیب . (ناظم الاطباء).
-
نشابة
لغتنامه دهخدا
نشابة. [ ن َش ْ شا ب َ ] (ع ص ) تأنیث نَشّاب . گویند: رجل نشاب و قوم نشابة. (اقرب الموارد). قوم نشابة؛ گروه تیرانداز. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِ) تیر، خصوصاً تیر چوبی که مردم ایران می ساختند و سهم تیری بود که خود تازیان ...
-
بنات الریاح
لغتنامه دهخدا
بنات الریاح . [ ب َ تُرْ ریا ] (ع اِ مرکب ) تیراندازان . نشاب : هزوا بنات الریاح نحوهم اعوجها طامح و اقومها.(از المرصع).
-
ناشب
لغتنامه دهخدا
ناشب . [ ش ِ ] (ع ص ) مرد با تیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه تیر با خود دارد. الذی معه نشاب .(معجم متن اللغة). مردی که دارای تیر باشد. (ناظم الاطباء). صاحب تیر. (المنجد). تیردار. || تیرانداز. (از معجم متن اللغة) . رامی . تیرانداز. (المنجد). || چ...
-
زمخر
لغتنامه دهخدا
زمخر. [ زَ خ َ ] (ع اِ) نای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مزمار بزرگ سیاه . || (ص ، اِ) تیر از نی . نُشّاب . (از اقرب الموارد). || درخت انبوه و درهم پیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درخت بسیاردرهم پیچیده . (از اقرب الم...
-
تیرگر
لغتنامه دهخدا
تیرگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) همان تیرساز بدون اضافت ... (آنندراج ). سازنده ٔ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام . نابل . نبال . (دهار). نشاب . (منتهی الارب ) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز ...
-
نبل
لغتنامه دهخدا
نبل . [ ن َ ] (ع اِ) تیر. (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ) (دهار) (مهذب الاسما). تیرهای عربی . نبل تیرهای عربی بود و نشاب تیرهای ترکی است .(از اقرب الموارد). تیر. مؤنث آید. واحد ندارد، یا[ واحد آن ] نبلة است ، یا خود واحد است . (منتهی الارب ) (آنندراج )...
-
ملکت
لغتنامه دهخدا
ملکت . [ م ُ ک َ ] (ع اِ) پادشاهی . (غیاث ). پادشاهی . سلطنت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که ملکت شکاری است کو را نگیردعقاب پرنده و شیر ژیانی .دقیقی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 385).ملکت جویی همی مگر چو سلیمان گیتی گردی همی مگر چو سکندر. مسعودسعد.یک ...
-
تیر
لغتنامه دهخدا
تیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان ). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم ، و خدنگ و ناوک مترادف آن ، و این مجاز است و راست و راست رو کج گشاده ، سخت دلدوز، دیده دوز، جگردوز،...