کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسبت نشانکبهنوفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نوفه
لغتنامه دهخدا
نوفه . [ ف َ ] (اِ) آواز بلند. (از لغت فرس ص 502) (اوبهی ). خرویله نیز گویند. (لغت فرس ص 502). شور و غوغا و صدا و آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). غوغائی که از کثرت ازدحام مردمان یا جانوران خیزد. (ناظم الاطباء). نیز رجوع به نوف و نوفیدن شود : با ن...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ُ ] (ص ، اِ) در پهلوی «گورت » ظاهراً از ریشه «وورت » و پارسی باستان «ورْتا» ، در لهجه ٔ کاشانی «گوردی و گورد» بلند، بلندی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مبارز و دلاور. بهادر و شجاع . (از برهان ) (از آنندراج ) : ایا خورشید سالاران گیتی...
-
مغنی
لغتنامه دهخدا
مغنی . [ م ُ غ َن ْ نی ] (ع ص ) سرودگوی . (مهذب الاسماء). مطرب سرودگوینده . (غیاث ) (آنندراج ). سرودگوینده . سراینده . غناکننده . مطرب و آوازخوان . (ناظم الاطباء). آنکه کار او غنا باشد. (از اقرب الموارد). خواننده . خنیاگر. نوایی . قوال . آوازه خوان ....
-
گلشن
لغتنامه دهخدا
گلشن . [ گ ُ ش َ ] (اِ مرکب ) جای گل و این مرکب است از گل و شن که کلمه ٔ نسبت است . (غیاث ) (آنندراج ). مرادف گلستان . (آنندراج ). گلزار. (صحاح الفرس ) : نبید روشن چو ابر بهمن بنزد گلشن چرا نباری . رودکی .سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکست...
-
لحن
لغتنامه دهخدا
لحن . [ ل َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). آواز خوش و موزون . ج ، الحان و لحون و فی الحدیث اقرؤاالقرآن بلحون العرب ؛ ای بصوت العرب لابصوت العجم . (منتهی الارب ). آهنگ . شکن . شکن در سرود. کشیدن آواز در سرود. (زمخشری ). راه . راه که برگویند. (السامی ...
-
مجلس
لغتنامه دهخدا
مجلس . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) محل نشستن . مجلسة مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل نشستن مردمان . ج ، مجالس . (ناظم الاطباء). نشستنگاه . نشستنگه . نشستن جای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل اجتماع و انجمن و محفل و مجمعجهت شو...