کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسبت اوج به مبنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مبنا
لغتنامه دهخدا
مبنا. [ م َ ] (ع اِ) بنا و عمارت . (ناظم الاطباء). || بنیان و اساس . (ناظم الاطباء). ابتداء. اول . پایه . ج ، مبانی . (یادداشت دهخدا). فرهنگستان ایران «پایه » را بجای این کلمه که معادل فرانسوی آن «باز» است پذیرفته . و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ای...
-
اوج
لغتنامه دهخدا
اوج . [ اَ ] (اِ) علو. (اقرب الموارد). طرف بالای هر چیز. (آنندراج ) (انجمن آرا). معرب اوک است که به معنی بلندی است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بالا و بلندترین نقطه . (ناظم الاطباء) : تو دانی که سالار توران سپاه ز اوج فلک برفرازد کلاه . فردوسی .وزان تخ...
-
مبنی
لغتنامه دهخدا
مبنی . [ م َ نا ] (ع اِ) جای بنای چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). محل بنا. (ناظم الاطباء). || بنیاد. شالوده . بنیان . اساس .ج ، مبانی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مبنا شود.
-
تعدیل شمس
لغتنامه دهخدا
تعدیل شمس . [ ت َ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیرونی نویسد: آفتاب که بر اوج باشد یا بر حضیض ، آن دو خط که سوی او بیرون آید از مرکز عالم و از مرکز فلک اوج یکی گردند و میانشان اختلاف نبود و چون بجز این دو جای باشد از محیط فلک اوج آن دو خط یکی نش...
-
عوج
لغتنامه دهخدا
عوج . (ع ص ، اِ) ج ِ أعوج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعوج شود. || ج ِ عَوجاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به عوجاء شود.
-
عوج
لغتنامه دهخدا
عوج .(اِخ ) نام دو کوهست در یمن که آنها را جبلا عوج خوانند. (از معجم البلدان ). و رجوع به منتهی الارب شود.
-
جهارت
لغتنامه دهخدا
جهارت . [ج َ رَ ] (از ع ، مص ) بلندآواز شدن . (آنندراج ). بلند شدن و اوج گرفتن آواز. || (اِمص ) زیبایی قد و منظر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جهارة شود.
-
قارون
لغتنامه دهخدا
قارون . (اِ) نام گیاهی است که آن را اوج خوانند. (آنندراج ). فریز که گیاهی است خوشبوی و در تداوی به کار آید. (منتهی الارب ).
-
کورکه
لغتنامه دهخدا
کورکه . [ ک َ ] (ترکی ، اِ) طبل بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : بعد از آن کورکه را پاره ساختند. (ظفرنامه ٔ یزدی ، فرهنگ فارسی معین ). و فغان کورکه و نفیر به اوج اثیر رسید. (حبیب السیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کورگه ، کورکا و کورگا شود.
-
حضیض
لغتنامه دهخدا
حضیض . [ ح َ ] (ع اِ) سنگ . (منتهی الارب ). || پستی . (منتهی الارب ) (غیاث ) (منتخب ). || پستی زمین . نشیب زمین . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || پستی زمین در دامن کوه . (منتهی الارب ). || دامن کوه . دامنه ٔ کوه . (کشاف ) (اقرب الموارد). || بن کوه . (از ...
-
عوج
لغتنامه دهخدا
عوج . [ ع ِ وَ ] (ع مص ) مایل گردیدن . (از المنجد). || (اِمص ) کژی ، یا کجی در معیشت و رای و دین و زمین و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَوَج شود.- ذوعوج ؛ صاحب کجی . دارنده ٔ کژی . رجوع به ماده ...
-
زاویه ٔ حصه ٔ مقوم
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ حصه ٔ مقوم . [ ی َ ی ِ ح ِص ْ ص َ ی ِ م ُ ق َوْ وَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) زاویه ای است بر مرکز عالم که یکی خط او به اوج رسد و دیگر به آفتاب . (التفهیم بیرونی ص 118).
-
مشابر
لغتنامه دهخدا
مشابر. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) گرهای گز که جهت پیمایش ربع و نصف و مانند آن داغ و نشان کنند و به اعتبار آن جامه و جز آن را فروشند. (منتهی الارب ). رخنه هائی بر روی ذراع که بر آن مبنا، داد و ستد کنند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || نهرهای پست که از ...
-
گوندولی
لغتنامه دهخدا
گوندولی . (اِخ ) ایوان . نام شاعر دالماسی است که در راگوز به دنیا آمده و از سال 1588 تا 1638 م . زندگی کرده است . آثار این شاعر در اوج ادبیات دالماس قرار گرفت .
-
سپاروک
لغتنامه دهخدا
سپاروک . [ س َ ] (اِ) کبوترکه بعربی حمام گویند. (برهان ) (آنندراج ). کبوتر است و آن را سماروک نیز گویند. (جهانگیری ) : سپاروک ارچه اوج چرخ گیردکجا گردد رها از مخلب باز. قطران (از جهانگیری ).رجوع به سباروک و سماروک شود.