کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نساک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نساک
لغتنامه دهخدا
نساک . [ ن ُس ْ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناسک . عُبّاد. ناسکان . زاهدان . رجوع به ناسک شود : و متعبدان و نساک و معتمدان روایات . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119).
-
جستوجو در متن
-
صدوف
لغتنامه دهخدا
صدوف . [ ص َ ] (اِخ ) از زنان غالی و از نساک است . (البیان والتبیین چ مطبعه ٔ رحمانیه ٔ قاهره ج 1 ص 283).
-
هاشم اوقص
لغتنامه دهخدا
هاشم اوقص . [ ش ِ م ِ اَ ق َ ] (اِخ ) از نساک و زهاد عرب . وی محدث بود. النجاری و الجوزجانی ، او را غیرثقه ذکر کرده اند. هاشم سخنوری ماهر و شیوا بود. روایت شده است که وی هنگام نماز کفش به پا میکرد و با پای برهنه نماز نمی گزارد. (البیان و التبیین ج 1 ...
-
حذیفة
لغتنامه دهخدا
حذیفة. [ ح ُ ذَ ف َ ] (اِخ )ابن بدر خطفی بن سلمةبن عوف بن کلیب بن یربوع خطفی ، جدجریربن عطیة خطفی . جاحظ وی را در عداد نساک و زهاد و علماء نسب شمرده است . رجوع به البیان و التبیین ج 1ص 283 شود. و در سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 166 حدیثی از عمارةبن عقیل ...
-
ناسک
لغتنامه دهخدا
ناسک . [ س ِ ] (ع ص ) عبادت کننده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). شخص عابد زاهد. (فرهنگ نظام ). عابد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (المنجد). عابد.متزهد. (اقرب الموارد). متعبد. (معجم متن اللغة) . پرهیزکار. (دهار). ج ، نُسّاک ....
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابومحمد. از زهاد قرن اول هجرت است و جاحظ او را در عداد زهاد و نساک اهل بیان برشمرده گوید: وقتی حجاج بن یوسف ثقفی مالی تقسیم کرد و مبلغی از آن به مالک بن دینار داد و مالک خواست مقداری از آن را به حبیب ببخشد. حبیب گفت : حجاج را ام...
-
نسا
لغتنامه دهخدا
نسا. [ ن َ ] (اِ) جائی که بر آن آفتاب نتابد یا در بعضی اوقات سال بتابد. (فرهنگ نظام ). موضعی را گویند از کوه و غیر آن که در آنجا آفتاب هرگز نتابد یا کمتر برسد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). مقابل بتو که جای آفتاب تاب است . (ا...
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن زبیر در سیرة عمربن عبدالعزیز آمده است : زبیربن بکار گفت : خبیب بن عبداﷲبن زبیر بزرگترین فرزند عبداﷲ بود و مصعب بن زبیر نیز گفت که خبیب علماء فراوان دید و کتب بسیار خواند واز نساک زمان بود و من از یاران خود و غیر ...