کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نزیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نزیل
لغتنامه دهخدا
نزیل . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مهمان فرودآینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهمان وار[ د ] . (فرهنگ نظام ). ضیف . مهمان . (از اقرب الموارد). مهمان . (دهار) : به مجلس گر نزیل جود خویش است کجا یارم که نزل دون فرستم .خاقانی .یک بار دیگر این نز...
-
واژههای مشابه
-
نزیل الحرمین
لغتنامه دهخدا
نزیل الحرمین . [ ن َ لُل ْ ح َ رَ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن اسعد یافعی . رجوع به یافعی در این لغت نامه و نیز رجوع به ریحانة الادب ج 4 ص 188 و 331 شود.
-
واژههای همآوا
-
نذیل
لغتنامه دهخدا
نذیل . [ ن َ ] (ع ص ) کمینه . ناکس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرومایه . (ناظم الاطباء). خوار.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نَذْل . (اقرب الموارد). رجوع به نَذْل شود. ج ، نُذَلاء، نِذال .
-
جستوجو در متن
-
ابوسعاد
لغتنامه دهخدا
ابوسعاد. [ اَ س ُ ] (اِخ ) نزیل حمص . صحابی است .
-
عبادی
لغتنامه دهخدا
عبادی . [ ع ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به عباد که بطنی از تجیب و نزیل مصرند. (از اللباب ج 2 ص 111).
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ رازی ، نزیل دمشق . رجوع به محمد... شود.
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) محمدبن محمودبن محمد طوسی ،نزیل مصر، ملقب بشهاب الدین . رجوع به محمد... شود.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن فضل بصری ، نزیل طائف . از حمادبن سلمه حدیث شنید. (از تاج العروس ).
-
ابوعزه
لغتنامه دهخدا
ابوعزه . [ اَ ع َزْ زَ ] (اِخ ) هذلی . یساربن عبد یا یساربن عمرو از بنی لحیان نزیل بصره . صحابی است .
-
ابوغسان
لغتنامه دهخدا
ابوغسان . [ اَ غ َس ْ سا ] (اِخ ) محمدبن مطرف المدینی نزیل عسقلان . از روات حدیث است .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سالم . مصری نحوی زاهد مترحل . نزیل دمشق . متوفی به سال 665 هَ . ق .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن مکنی به ابوالمکارم و ملقب به فخرالدین .نزیل تبریز. رجوع به احمدبن الحسن الجاربردی شود.