کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نزدیک شدن(بهر منظوری) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نزدیک آوردن
لغتنامه دهخدا
نزدیک آوردن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . فراهم آوردن . پیش کشیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به نزدیک شود.
-
نزدیک رفتن
لغتنامه دهخدا
نزدیک رفتن . [ ن َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پیش رفتن . جلو رفتن . جلو آمدن . رجوع به نزدیک شود.
-
نزدیک کردن
لغتنامه دهخدا
نزدیک کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقریب . ادناء. استدناء. پیش آوردن : گوش را نزدیک کن کآن دور نیست لیک نقل آن به تو دستور نیست . مولوی .|| تقرب دادن : باید که جَلد باشی اندر کارها که من آگاهم از طاعت و تو را نزدیک کنم و برکشم و نیکوئی فرمایم . (...
-
نزدیک بین
لغتنامه دهخدا
نزدیک بین . [ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه چشمش از دور نتواند دید.
-
نزدیک بینی
لغتنامه دهخدا
نزدیک بینی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) نزدیک بین بودن . صفت نزدیک بین . رجوع به نزدیک بین شود.
-
نزدیک تک
لغتنامه دهخدا
نزدیک تک . [ ن َ ت َ ] (ص مرکب ) چاه یا رود کم عمق . (ناظم الاطباء). مقابل دورتک به معنی عمیق : نزیع؛ چاه نزدیک تک . بئر انشاط؛ چاه نزدیک تک . (از منتهی الارب ).
-
نزدیک گام
لغتنامه دهخدا
نزدیک گام . [ ن َ ] (ص مرکب ) که در رفتن گامهای خود را نزدیک یکدیگر نهد: قَطَوْطی ̍؛ مرد درازپای نزدیک گام . (منتهی الارب ).
-
نزدیک ها
لغتنامه دهخدا
نزدیک ها. [ ن َ ] (اِ مرکب ) جاهای قریب و نزدیک . حوالی . || زمانهای قریب . (ناظم الاطباء).
-
خاور نزدیک
لغتنامه دهخدا
خاور نزدیک . [ وَ رِ ن َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است بشرق مدیترانه که بیشتر کشورهای آسیای جنوب غربی را در بردارد. این ناحیه شامل ممالک سوریه و ترکیه و لبنان و اسرائیل و اردن و عربستان سعودی است . گاهی از اوقات بالکان و مصر را در جزو خاور نزدیک می آورند.
-
جستوجو در متن
-
انشطاء
لغتنامه دهخدا
انشطاء. [ اِ ش ِ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (منتهی الارب ). پراکنده شدن و منشعب گشتن . (ناظم الاطباء). پراکنده شدن شاخها بهر سو. (آنندراج ). انشعاب . (از اقرب الموارد).
-
پریشان شدن
لغتنامه دهخدا
پریشان شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده گشتن . متفرق و متشتت شدن . تقسﱡم . تَفَّرق . افشان شدن . بباد داده شدن . تذعذع . تَبَدﱡد. تَحَتْرُف . برقَشَه . اصداع . تصدّع : مگر که نار کفیده است چشم دشمن توکز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار. فرخی ....
-
افسانه رسیدن
لغتنامه دهخدا
افسانه رسیدن . [ اَ ن َ / ن ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) شایع شدن افسانه و منتشر شدن آن : از او بسته نقشی بهر خانه ای رسیده بهر کشور افسانه ای .نظامی (از ارمغان آصفی ).
-
سیع
لغتنامه دهخدا
سیع. [ س َ ] (ع مص ) رفتن آب و شراب بهر سوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بر سر خود گذاشته شدن . (منتهی الارب ): ساعت الابل ؛ برسر خود گذاشته شدند آن شتران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) آب روان بهر...
-
پیچ و تاب خوردن
لغتنامه دهخدا
پیچ و تاب خوردن . [ چ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بخود پیچیدن چنانکه دردمندی . بهر سوی متمایل شدن چون مستی یا بیهشی یا مبهوتی . بی آرامی نمودن با جنباندن تن بهر جانب .