کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نری،از نر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نر
لغتنامه دهخدا
نر. [ ن َ / ن َرر ] (ص ، اِ) ایرانی باستان : نر ، پهلوی : نر ، اوستا: نر (مرد)، هندی باستان : نر ، افغانی : نر ، اُسِّتی : نله ، نل (نرینه ٔ جانوران )، بلوچی : نر ، سنگلیجی : نرک ، ازهمین کلمه است نریان (اسب تخمی )، کردی : نر ، (نر، شتر نر)، نیر . (ا...
-
امرخ
لغتنامه دهخدا
امرخ . [ اَ رَ ] (ع ص ) ثور امرخ ؛ گاو نر که بر آن خجکهای سپید و سرخ باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) . گاو نری که دارای نقطه های سفید و سیاه باشد. (از اقرب الموارد).
-
مئم
لغتنامه دهخدا
مئم . [ م ِ ءَم م ] (ع ص ، اِ) دلیل و هادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلیل هادی . (از ذیل اقرب الموارد). || شتری که پیشرو شتران قافله باشد. مؤنث آن مِئَمَّة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر نری که پیشرو شتران نر باشد. مؤنث آن مئمة. (از ذیل ...
-
تیس
لغتنامه دهخدا
تیس . [ ت َ ] (ع اِ) تکه و نر از آهو یا آنکه بر آن یکسال گذشته باشد. ج ، تیوس . اتیاس . تیسة. متیوسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نر از آهو و بز و وعول . ج ، تیوس و اتیاس و تیسة و اسم الجمع متیوسا. (از اقرب الموارد). به معنی بز نر که در گله فحل با...
-
عیاء
لغتنامه دهخدا
عیاء. [ ع َ ] (ع ص ) داء عیاء؛بیماریی که بِه نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیماریی که بهبودی در آن نباشد. (از اقرب الموارد). || فحل عیاء؛ گشن درمانده از گشنی ، یا آنکه طرز گشنی نداند و گاهی گشنی نکرده باشد،و نیز رجل عیاء به همین دو ...
-
ماده
لغتنامه دهخدا
ماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده » (مؤنث...
-
نطیح
لغتنامه دهخدا
نطیح . [ ن َ ] (ع ص ) بز نر که به سرون زدن بمیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوسپند نری که به سرون زدن مرده باشد. (ناظم الاطباء). منطوح . (المنجد). که بر اثر نطح [ شاخ زدن ] مرده باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و تأنیث آن نطیحة است . (از متن ال...
-
جفت
لغتنامه دهخدا
جفت . [ ج ُ ] (ص ، اِ) زوج . مقابل فرد. (برهان ). ضد طاق . (انجمن آرا). هر عددی که نصف صحیح دارد مثل دو و چهار و شش و مقابل آن تا و طاق است مثل یک و سه و پنج . (فرهنگ نظام ). زکا. (ناظم الاطباء). شَفع. (ترجمان القرآن ). شفع مقابل وَتر. (تاج العروس )....
-
نره
لغتنامه دهخدا
نره . [ ن َ رَ / رِ / ن َرْ رَ / رِ ] (ص ، اِ) از: نر + هَ (پسوند اتصاف ). نرک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مذکر. (ناظم الاطباء). مقابل ماده . (آنندراج ) (برهان قاطع). || آلت تناسل . (برهان قاطع) (آنندرا...
-
عوهق
لغتنامه دهخدا
عوهق . [ ع َ هََ ] (ع ص ) بلندبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). طویل . (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گشنی است که شتران گزیده و نجیب را به وی نسبت دهند. (منتهی الارب ) (آنندرا...
-
بخته
لغتنامه دهخدا
بخته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ) گوسپند میشینه ٔ نر که دارای دو سال عمر یابیشتر باشد. برّه ٔ دوساله ٔ اخته (در تداول گناباد خراسان ). گوسفند سه ساله یا چهارساله را گویند که نر باشد. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع). گوسفند نر س...
-
قرم
لغتنامه دهخدا
قرم . [ ق َ ] (ع مص ) پوست باز کردن . (منتهی الارب ). پوست کندن . (از اقرب الموارد). || دشنام دادن . || خوردن . || پوست پاره از بینی شتر بریدن بی جدا کردن و گرد ساختن . || پوست پاره از اعلای بینی شتر بریدن تا به جای مهار افتد و شتر خوار و رام گردد، و...
-
داحس
لغتنامه دهخدا
داحس . [ ح ِ ] (اِخ ) نام اسب قیس بن زهیر عبسی است ، و منه حرب داحس ؛ گرو بستند قیس و حذیفةبن بدر بر بیست شتر و معین کردند غایت دوانیدن اسبان را صد پرتاب تیر و مدت یراق شدن اسب را چهل شب . پس قیس داحس و غبرارا در میدان انداخت و حذیفة خطار و خنفاء را ...
-
خنثی
لغتنامه دهخدا
خنثی . [ خ ُ ثا ] (اِ) بسریانی سریش را گویند و آن چیزی است که صحافان و کفشدوزان بکار برند. (برهان قاطع). نباتی است برگ آن چون برگ گندنا با ساقی املس و ریشه های دراز و فارسی آن سریش است . (بحر الجواهر). برواق ، اسفودالس تیقلیش . ابجة. سریش . چریش . (ی...
-
ضبع
لغتنامه دهخدا
ضبع. [ ض َ ب ُ / ض َ ] (ع اِ) کفتار. عرجاء. قشاع .عیلم . عیلان . عیلام . حفصة. گورکن . گورشکاف . مرده خوار.جعار. ام ّجعار. ام عامر. اُم ّطریق . اُم غَنتَل . جانوری است که آن را کفتار گویند و بهندی هندار نامند، و بسکون باء نیز آمده است . (غیاث ). ج ، ...