کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نره خر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نره ٔ آب
لغتنامه دهخدا
نره ٔ آب . [ ن َ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) موج آب . کوهه ٔ آب . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). خیزآب . (انجمن آرا).
-
نره برآوردن
لغتنامه دهخدا
نره برآوردن . [ ن َرْ رَ / رِ ب َ وَدَ ] (مص مرکب ) اخته کردن . خصی کردن . || از غلاف بیرون کردن فحل نری خود را. (ناظم الاطباء).
-
نره کشی
لغتنامه دهخدا
نره کشی . [ ن َ رَ / رِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، چیدن آجر به قطر در کنار مرزهای باغچه و جز آن . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
جوفان
لغتنامه دهخدا
جوفان . (ع اِ) نره ٔ خر. (از منتهی الارب ).
-
لخن
لغتنامه دهخدا
لخن . [ ل َ] (ع اِ) سپیدی که در غلاف سر نره ٔ کودک ختنه ناکرده باشد. || سپیدی نره ٔ خر. (منتهی الارب ).
-
کوتعة
لغتنامه دهخدا
کوتعة. [ ک َ ت َ ع َ ] (ع اِ) سر نره ٔ خر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
غرمول
لغتنامه دهخدا
غرمول . [ غ ُ ] (ع اِ) نره ، یا نره ٔ سطبر نرم فروهشته ٔ ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). گفته اند غرمول را در جانوران سم دار گویند. (از تاج العروس ). || نره ٔ اسب . (دهار). قضیب اسب . (مهذب الاسماء). || نره ٔ درازگوش . (دهار). ...
-
اسواع
لغتنامه دهخدا
اسواع . [ اِس ْ ] (ع مص ) درآمدن از ساعتی بساعت دیگر، یا پس ماندن یک ساعت : اَسْوَع َ و اساع ؛ ای انتقل من ساعة الی ساعة، او تأخّر ساعة. || مذی انداختن مرد بعد انتشار نره . || گذاشتن خر نره ٔ خود را. (منتهی الارب ). رجوع به اساعة شود.
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...
-
غنگ
لغتنامه دهخدا
غنگ . [ غ َ ] (اِ) چوب عصاران باشد که از او سنگها درآویزند جهت روغن . (فرهنگ اسدی ). چوبی باشد دراز که عصاران در کارگاه سنگ در آن آویزند تا گران گردد و روغن از کوبین بیرون آید. (فرهنگ اوبهی ). تیر دکان عصاری یعنی چوبی که دانه درزیر آن فشره میگردد. غن...
-
نرشیر
لغتنامه دهخدا
نرشیر. [ ن َرْ رِ / ن َ ] (اِ مرکب ) نره شیر. شیر نر : ندانی ای به عقل اندر خر گنجه به نادانی که با نرشیر برناید سترون گاو ترخانی . غضایری .|| کنایه از دلاور و دلیر و پردل و پهلوان و قوی پنجه .
-
مراغة
لغتنامه دهخدا
مراغة. [ م َ غ َ] (اِخ ) لقبی است که فرزدق یا اخطل شاعر به مادر جریر شاعر داده اند به قصد سب و توهین ، و جریر را ابن مراغة خوانده اند به معنی کسی که مادرش چون خر ماده ای تن به هر نره خری درداده است . رجوع به تاج ص 133 شود.
-
قضیب
لغتنامه دهخدا
قضیب . [ ق َ ] (ع اِ) شاخ درخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). الغصن المقطوع . (اقرب الموارد) : نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانیش . نظامی .جمع آن قضبان به ضم قاف است ، و به کسر آن نیز لغتی است . (اقرب الموارد) (بحرالجواهر). || نره . || نره...
-
مراغة
لغتنامه دهخدا
مراغة. [ م َ غ َ ] (ع اِمص ) عمل به خاک غلطیدن . (لسان العرب از حواشی چهارمقاله ). غلطیدن عموماً و غلطیدن اسب و خر خصوصاً. (از برهان قاطع). در عربی به معنی غلطیدن جانور است خواه طائر باشد خواه چارپا، در این صورت اسم ظرف است از روغ به معنی غلطیدن حیوا...