کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نرموزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وزه
لغتنامه دهخدا
وزه . [ وَ زَ / زِ ] (اِ) تخم مگس . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
وزة
لغتنامه دهخدا
وزة. [ وَزْ زَ ] (ع اِ) مؤنث وز. (المنجد) (اقرب الموارد). ج ، وزات . (اقرب الموارد). رجوع به وَزّ شود.
-
نرم
لغتنامه دهخدا
نرم . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه ٔشهرستان فردوس ، در 25 هزارگزی مشرق فردوس بر سر راه نوغاب به فردوس ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 410 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و پنبه و زعفران و ابریشم و میوه ، شغل اه...
-
نرم
لغتنامه دهخدا
نرم . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس ، در 123هزارگزی شمال شرقی طبس در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و 119 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش میوه های درختی و انگور و انقزه ، شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ا...
-
نرم
لغتنامه دهخدا
نرم . [ ن َ ] (ص ) هندی باستان : نمرا (مطیع، منقاد)، اوستا: نمره واخش (؟) ، پهلوی : نرم (نرم ، لطیف )، افغانی و بلوچی ووخی : نرم ، کردی : نرم ، نرم ، زازا: نمر . جسمی که به هنگام لمس و تماس لطیف وملایم نماید. ضد سخت . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جس...
-
نرم
لغتنامه دهخدا
نرم . [ ن ِ رُ ] (اِخ )ده خرابه ای است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 310).
-
نرم نرم
لغتنامه دهخدا
نرم نرم . [ ن َ ن َ ] (ق مرکب ) آهسته آهسته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). نرم نرمک . باملایمت . به طور نرمی . (از ناظم الاطباء) : زدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آواز گرم . فردوسی .نخستین بشستند در آب گرم بر و یال و ریشش همه نر...
-
آهن نرم
لغتنامه دهخدا
آهن نرم . [ هََ ن ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نرم آهن . انیث . انیف .
-
نای نرم
لغتنامه دهخدا
نای نرم . [ ی ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از آلات لهو فارسی است . (یادداشت مؤلف ) : و النای نرم و بربط ذی لجةو الصنج شجوه أن یوضعا. اعشی (از جوالیقی در المعرب ).رجوع به ساز شود.
-
نرم آوردن
لغتنامه دهخدا
نرم آوردن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) نرم کردن . چیز سفت و سخت یا خشکیده را نرم و تر و تازه کردن : به هنگام نان شیر گرم آوری بدان شیر این چرم نرم آوری . فردوسی .رجوع به نرم به معنی املس شود.
-
نرم باران
لغتنامه دهخدا
نرم باران . [ ن َ ] (اِ مرکب ) طَل ّ. رِهْمة. (یادداشت مؤلف ). باران نرم . بارانی با دانه های ریزه . رجوع به نرمه شود.
-
نرم رفتن
لغتنامه دهخدا
نرم رفتن . [ ن َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) ملایم رفتن . آهسته رفتن . (ناظم الاطباء). به آهستگی رفتن . بی شتاب رفتن . به تأنی رفتن . به آرامی رفتن . آرام رفتن . (یادداشت مؤلف ). دَف ّ. دَب ّ. دَجیج . دَجَجان . تَهْواد. تهوید. تهادی . ذَمْل . ذُمول . ذَمیل...
-
نرم شدن
لغتنامه دهخدا
نرم شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دَمَث . نُعومة. (تاج المصادر بیهقی ). لیان . (از ترجمان القرآن ) (از منتهی الارب ). ملاینه . (از منتهی الارب ). لین . (ترجمان القرآن ). لدونت . تملس . (یادداشت مؤلف ). || صاف و صیقلی و هموار شدن . از خشونت و زبری ...
-
نرم کردن
لغتنامه دهخدا
نرم کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلیین . لینت دادن .لینت بخشیدن : و توت ترش طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورد طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و طبع را نرم با...
-
نرم کوفتن
لغتنامه دهخدا
نرم کوفتن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) سابیدن . سائیدن .