کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نرمش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نرم کردنی
لغتنامه دهخدا
نرم کردنی . [ ن َ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل نرم کردن است . که بتوان نرمش کرد. رجوع به نرم کردن شود. || قابل تربیت . رام کردنی .
-
خارشگه
لغتنامه دهخدا
خارشگه . [ رِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خارش گاه . دُبُر. اِست . رجوع به خارشگاه شود : زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش .سوزنی .
-
خفتنگه
لغتنامه دهخدا
خفتنگه . [ خ ُ ت َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) خفتنگاه . جای خفتن : زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش . سوزنی .هنرمند یوسف چراغ زمن بیامد بخفتنگه خویشتن .؟
-
مسترید
لغتنامه دهخدا
مسترید. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرادة. چراکننده . || کسی که نسبت به امر و فرمان خداوند نرمش داشته باشد. || مطیع و منقاد. (اقرب الموارد) : مادر و برادران رکن الدین در آن یک سال که او بعد از پدر متملک بود وقتی که ازاو برنجیدندی و مسترید بودند...
-
جحدری
لغتنامه دهخدا
جحدری . [ ج َ دَ ] (اِخ ) کامل بن طلحة بصری ، مکنی به ابویحیی به این اسم مشهور است . او در بغداد سکونت داشت و از مالک و لیث بن سعد روایت میکرد و حنبل بن اسحاق از او روایت میکند. وی در حدیث نرمش دارد. او به سال 231 هَ . ق . و به روایتی 232 درگذشت . (ا...
-
مرن
لغتنامه دهخدا
مرن . [ م َ رِ ] (ع ص ) دارای مرونت و نرمش . (از اقرب الموارد). || (اِ) خوی . (منتهی الارب ). خلق ؛ هم علی مرن واحد؛ اخلاق آنان یکسان است . (از اقرب الموارد). || حال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): مازال ذلک مرنی ؛ حال من است . || عادت . (اقرب ال...
-
خاکستر
لغتنامه دهخدا
خاکستر. [ ک ِ ت َ ] (اِ) رماد. فسرده از صفات اوست . (آنندراج ). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. (شرفنامه ٔ منیری ). بهندش راکهه گویند.(شرفنامه ٔ منیری ). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس ازسوختن . نَرمه ٔ اَنگِشت پس از سوختن . رِمدِداء. اِرمِدا...
-
بستر
لغتنامه دهخدا
بستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] (اِ) پهلوی ،ویسترک . «تاوادیا 166:2»همریشه ٔ گستر. «اسفا 1:2 ص 171». جامه ٔ خواب گسترانیده . رختخواب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ص 278). جامه ٔ خواب گسترانیده . (ناظم الاطباء). رختخواب و فراش . (فرهنگ نظام ). آنچه گسترانند بر...
-
خشک
لغتنامه دهخدا
خشک . [ خ ُ ] (ص ) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد . (از ناظم الاطباء). یابس . بِسَر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد. آب خود از دست داده . جاف . ضامل . هَشیم . (منتهی الارب ). حَفیف . (دهار...
-
اسم مصدر
لغتنامه دهخدا
اسم مصدر. [ اِ م ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مصدر در عربی : ابن مالک در الفیة گوید : بفعله المصدر الحق فی العمل مضافاً او مجرداً او مع اَل ان کان فعل مع اَن او ما یحل محلّه و لاسم مصدر عمل .عبدالرحمن سیوطی در شرح بیت اخیر در «بهجةالمرضیة»...
-
خداشناسی
لغتنامه دهخدا
خداشناسی . [ خ ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت خدا.معرفةاﷲ. (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از تدین و دینداری . دانش خداشناسی : دانش خداشناسی در معنی حقیقی خود، شامل قسمتی از فلسفه است که از طرفی با توصیف جهان سر و کار دارد. البته نه من حیث هوهو، بلکه از جهت ...