کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نده
لغتنامه دهخدا
نده . [ -َن ْ دَ / دِ ] (پسوند) علامت اسم فاعل است که به آخر ریشه ٔ دوم فعل (امر مفرد حاضر) درآید و حرف قبل از خود را فتحه دهد و اسم فاعل سازد: آراینده . آرنده . آموزنده . آینده . افکننده . اندازنده . بارنده . بافنده . بالنده . برنده . پاینده . پرنده...
-
نده
لغتنامه دهخدا
نده . [ ن َ دِه ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه ٔشهرستان بهبهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
نده
لغتنامه دهخدا
نده . [ ن َدْه ْ ] (ع مص ) زجر کردن و راندن شتران را به بانگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راندن و دور کردن شتر را. (ناظم الاطباء). || زجر کردن و طرد و رد کردن کسی را با بانگ . (از اقرب الموارد). || به یک بار راندن شتران را یا راندن و فراهم آوردن شترا...
-
واژههای مشابه
-
توت نده
لغتنامه دهخدا
توت نده . [ ن َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان بویراحمد سرحدی است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
واژههای همآوا
-
ندح
لغتنامه دهخدا
ندح . [ ن َ ] (ع مص ) فراخ گردانیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). وسیع کردن . وسعت دادن . (از اقرب الموارد).
-
ندح
لغتنامه دهخدا
ندح . [ ن َ / ن ُ ] (ع اِمص ) بسیاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کثرت . (اقرب الموارد). || فراخی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سعة. (اقرب الموارد) (المنجد). || (اِ) زمین فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ا...
-
ندح
لغتنامه دهخدا
ندح . [ ن ِ ] (ع اِمص ) گرانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ثقل . (المنجد). سنگینی . || (اِ) آنچه از دور دیده شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
جستوجو در متن
-
دعاگوی
لغتنامه دهخدا
دعاگوی . [ دُ ] (نف مرکب ) دعاگو. دعاگوینده . دعاکننده . داعی . (دهار). || خیرخواه . خیراندیش . نیکخواه . (ناظم الاطباء) : کس نده یدست ترا یک نظر اندر همه عمرکه همه عمر دعاگوی و طلبکار تو نیست . سعدی .|| گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد. ...
-
علیا
لغتنامه دهخدا
علیا. [ ع ُل ْ ] (ع ن تف ) مؤنث أعلی ̍. بلندتر. (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || هر جای بلند. (از اقرب الموارد) (متن اللغة). ج ، عُلا . (تاج العروس )(اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به أعلی ̍ شود.- الید العلیا خیر من الید السفلی ؛ ...
-
گزارنده
لغتنامه دهخدا
گزارنده . [ گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف ) (از: گزار + نده ، پسوند اسم فاعل ). گزراننده . || اداکننده و گوینده . (برهان ) (آنندراج ). گوینده . (ناظم الاطباء). شرح دهنده . بیان کننده : گزارنده را پیش بنشاندندهمه نامه بر رودکی خواندند. فردوسی .گزارنده گفت این ...
-
مرخم
لغتنامه دهخدا
مرخم . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) دم بریده . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ترخیم . رجوع به ترخیم شود. || در دستور زبان ، کلمه ٔ مرخم آن است که حرفی یا حروفی از آخر آن بیندازند و دنباله ٔ آن را قطع کنند، مانند رفت و آمد که مرخم رفتن و آمدن است .-...
-
اسم فاعل
لغتنامه دهخدا
اسم فاعل . [ اِ م ِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد نحویان اسم مشتقی را گویند که بر چیزی اطلاق گردد که فعل از آن سرزده باشد. و بااین تعریف همه ٔ صفات مشبهة و تفضیل و مبالغه خارج میشود. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. سیوطی در البهجة المرضیة ف...