کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نداد
لغتنامه دهخدا
نداد.[ ن ِ ] (ع مص ) ند. ندود. ندید. رجوع به نَدّ شود.
-
جستوجو در متن
-
بی پروا
لغتنامه دهخدا
بی پروا. [ پ َرْ ] (ص مرکب ) دلیر. شجاع . ناترس : داد ما آن شوخ بی پروا ندادبس که بی پرواست داد ما نداد. ؟|| غافل . بی توجه . رجوع به پروا شود.
-
یارایی
لغتنامه دهخدا
یارایی . (حامص ) نیرو. قوت . طاقت . توان . تاب . استطاعت . این کلمه غالباً با «دادن » و «کردن » صرف شود چنانکه گویند دلم یارایی نداد. چشمم یارایی نمی کند ببینم . عقلم یارایی نمی کند بفهمم . زورم یارایی نداد بردارم . عمرش یارایی نکرد.
-
تعکص
لغتنامه دهخدا
تعکص . [ ت َ ع َک ْ ک ُ ] (ع مص ) زفتی نمودن به چیزی بر کسی : تعکص به علی ؛ زفتی نمود به آن بر من و نداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
نهفته نژاد
لغتنامه دهخدا
نهفته نژاد. [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ن ِ ] (ص مرکب ) که اصل و نسبش معین نیست : تو مردی یک اسبه نهفته نژادبه تو چون دهد چون بدیشان نداد.اسدی .
-
جواز دادن
لغتنامه دهخدا
جواز دادن . [ ج َدَ ] (مص مرکب ) رخصت دادن . اجازه دادن : کسی کو بشهر محبت نیایدبده سوی دشت عداوت جوازش . ناصرخسرو.خواستم کز ولایت قهرش بروم جان ْ مرا نداد جواز. مسعودسعد.رجوع به جواز شود.
-
زردگون
لغتنامه دهخدا
زردگون . [ زَ ] (ص مرکب ) زردرنگ . زردفام . (فرهنگ فارسی معین ) : همیدون نداد ایچ کس پاسخش به بد خیزد و زردگون شد رخش .دقیقی (گنج بازیافته ص 45).
-
سیب زار
لغتنامه دهخدا
سیب زار. (اِ مرکب ) بوستان و باغ درخت سیب و جایی که پر از درخت سیب است . (ناظم الاطباء) : دیگر روز هم بار نداد و برنشست و بر جانب سیب زار بباغ فیروزی رفت . (تاریخ بیهقی ).
-
شاداب دل
لغتنامه دهخدا
شاداب دل . [ دِ ] (ص مرکب ) شادمان و خوشدل . (فهرست ولف ) : بتنگی نداد ایچ سهراب دل فرود آمد از باره شاداب دل . فردوسی .براهب چنین گفت پس شهریارکه شاداب دل باش و به روزگار.فردوسی .
-
ناخوب کردن
لغتنامه دهخدا
ناخوب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بد کردن . خطا کردن : به امید بیشی نداد و نخوردخردمند داند که ناخوب کرد. سعدی .دگر روز خادم گرفتش به راه که ناخوب کردی به رای تباه .سعدی .
-
ناد
لغتنامه دهخدا
ناد. [ نادد ] (ع اِ) رزق . روزی . (ناظم الاطباء). رزق . (آنندراج ). لیس له ناد؛ نیست مر او را رزق . (منتهی الارب ).لیس لهم ناد؛ ای رزق . ج ، نُدّاد. (اقرب الموارد).
-
معتصم
لغتنامه دهخدا
معتصم . [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) معتصم باﷲ : آنچه این مهتر دهد روزی به کهتر شاعری معتصم هرگز به عمراندر نداد و مستعین . منوچهری .کجا شده ست چو هارون و بعد او مأمون کجاست معتصم و معتضدکجاست دگر.ناصرخسرو.
-
ازرق پوش
لغتنامه دهخدا
ازرق پوش . [ اَ رَ ] (نف مرکب ) آنکه جامه ٔ نیلگون پوشد. || مجازاً، صوفی : پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.حافظ.
-
الف قامت
لغتنامه دهخدا
الف قامت . [اَ ل ِ ف ِ م َ] (ترکیب اضافی ) قامت راست مانند الف : نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم .حافظ (دیوان چ قزوینی ص 198).