کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخست وزیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نخست وزیر
لغتنامه دهخدا
نخست وزیر. [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) رئیس الوزراء. (لغات فرهنگستان ).
-
واژههای مشابه
-
کرده نخست
لغتنامه دهخدا
کرده نخست . [ ک َ دَ / دِ ن َ / ن ُ خ ُ ] (اِمرکب ) عقل اول . (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء).
-
نخست زاد
لغتنامه دهخدا
نخست زاد. [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نخست زاده . فرزند اول . نخری . (ناظم الاطباء). نخستین زاد. فرزند اکبر. (آنندراج ).
-
نخست زاده
لغتنامه دهخدا
نخست زاده . [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نخست زاد. (ناظم الاطباء).
-
نخست زادی
لغتنامه دهخدا
نخست زادی . [ ن ُ خ ُ /ن َ خ ُ ] (حامص مرکب ) اکبریت اولاد. (ناظم الاطباء).
-
صبح نخست
لغتنامه دهخدا
صبح نخست . [ ص ُ ح ِ ن ُ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صبح کاذب . دم گرگ .تار بام . غطاط. بمعنی صبح ملمعنقاب است که کنایه ازصبح کاذب باشد رجوع به صبح نخستین شود : به صدق کوش که خورشید زاید از نفست که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست .حافظ.
-
جستوجو در متن
-
صدر اعظم
لغتنامه دهخدا
صدر اعظم . [ ص َ رِ اَ ظَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رئیس الوزرا. نخست وزیر. وزیر اعظم . || خواجه ٔ بزرگ .
-
بسری
لغتنامه دهخدا
بسری . [ ب ُ ] (اِخ ) عادل ، نصرةالدین ملقب به صائن وزیر. وزیر الجایتو سلطان محمد خدابنده . مستوفی آرد: وزارت بر ملک نصرةالدین عادل بسری که نایب امیرچوبان بود مقرر شد و صائن وزیر لقب یافت . (تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ . ق . لندن ص 606، 608).
-
حسن وزیر
لغتنامه دهخدا
حسن وزیر. [ ح َ س َ ن ِ وَ ] (اِخ ) رجوع به حسنک وزیر و نظام الملک و حسن مهلبی شود.
-
شمس وزیر
لغتنامه دهخدا
شمس وزیر.[ ش َ س ِ وَ ] (اِخ ) قهرمان نیکونهاد داستان «امیر ارسلان ، مقابل قمر وزیر و در تداول به هر شخص خوش طینت اطلاق شود، در مقابل قمر وزیر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
وزارة
لغتنامه دهخدا
وزارة. [ وِ رَ / وَ رَ ] (ع اِمص ) وزیری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حال وزیر و وزیری وزیر و رتبه ٔ وزیر. (از اقرب الموارد). رجوع به وزارت و وزیر شود.
-
رشیدالدین وزیر
لغتنامه دهخدا
رشیدالدین وزیر. [ رَ دُدْ دی وَ ] (اِخ ) رشیدالدین فضل اﷲ همدانی . رجوع به رشیدالدین (فضل اﷲ...) شود.
-
صاعد وزیر
لغتنامه دهخدا
صاعد وزیر. [ ع ِ دِ وَ ] (اِخ ) رجوع به صاعدبن مخلد شود.