کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخجیر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نخجیر کردن
لغتنامه دهخدا
نخجیر کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صید. شکار کردن : همی کرد نخجیر تا شب ز کوه برآمد سبک بازگشت از گروه . فردوسی .همی کرد نخجیر و یادش نبوداز آنکس که با او نبرد آزمود. فردوسی .به نخجیر کردن به دشت دغوی ابا باز و یوزان نخجیرجوی . فردوسی .گرت سوی نخ...
-
جستوجو در متن
-
صید آوردن
لغتنامه دهخدا
صید آوردن . [ ص َ / ص ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) شکار آوردن . شکار کردن . نخجیر کردن : نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .ناصرخسرو.
-
مجروح گردانیدن
لغتنامه دهخدا
مجروح گردانیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مجروح کردن : زاهدی ... دو نخجیر دید که ... به سرو، یکدیگر را مجروح گردانیده ... روباهی خون ایشان می خورد. (کلیله و دمنه ). و رجوع به مجروح کردن شود.
-
صید انداختن
لغتنامه دهخدا
صید انداختن . [ ص َ / ص ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) شکار کردن . نخجیر کردن . صید از پا درآوردن . شکار گرفتن : وز آنجا سوی صحرا ران گشادندبصید انداختن جولان گشادند. نظامی .گفتا نه که تیر چشم مستم صید از تو ضعیف تر نینداخت .سعدی .
-
نوشکار
لغتنامه دهخدا
نوشکار. [ ن َ / نُو ش ِ ] (ص مرکب ) شخصی که تازه صیادی اختیار کرده باشد. (آنندراج ). کسی که تازه نخجیر کردن را آموخته باشد. (ناظم الاطباء). تازه شکارچی . شکارچی تازه کار و ناماهر : خون ما را نوشکاران بی محاباریختندهمچو برگ لاله در دامان صحرا ریختند.؟...
-
ویله کنان
لغتنامه دهخدا
ویله کنان . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از ویله کردن . نعره زنان . فریادکنان . || ناله کنان : در او مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه .فردوسی .
-
مستسبع
لغتنامه دهخدا
مستسبع. [ م ُ ت َ ب َ ] (ع ص ) بر جای خشک شده .به حالت بی حرکتی درآمده از دیدار دشمن چون موش آنگاه که گربه ببیند یا شکاری آنگاه که شیر بیند. هراسی سخت که نخجیر را از دیدار ددگان دست دهد که آنان رااز جنبش و رفتار بازدارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).- مستسب...
-
شکار گرفتن
لغتنامه دهخدا
شکار گرفتن . [ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شکار کردن . صید کردن . نخجیر کردن . شکار به دست آوردن . شکار ربودن : به دل گفت کاین مرد پرهیزگارهمی از لب آب گیرد شکار. فردوسی .شکار یکی گشتی ازبهر آنک مگر دیگری را بگیری شکار. ناصرخسرو.فریبنده گیتی شکارت نگی...
-
نخجیرجوی
لغتنامه دهخدا
نخجیرجوی . [ ن َ ] (نف مرکب ) نخجیرجو. شکارجوینده . که در طلب شکار است . که بجستجوی شکار است . شکارچی : مرا اسیر گرفته بتی گرفته اسیرشگفت نیست که نخجیرجوی شد نخجیر. منطقی .سوی مرز تورانْش بنهاد روی چو شیر دژآگاه نخجیرجوی . فردوسی .سوی تور شد شاه نخجی...
-
ترازو کردن
لغتنامه دهخدا
ترازو کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترازو ساختن . ترازو درست کردن : بس طفل کآرزوی ترازوی زر کندنارنج از آن خَرَد که ترازو کند ز پوست . خاقانی .گرچه ز نارنج پوست طفل ترازو کندلیک نسنجد بدان زیرک زرّ عیار. خاقانی .صاحب آنندراج در ذیل «ترازو کردن تیر...
-
شتاب گرفتن
لغتنامه دهخدا
شتاب گرفتن . [ ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عجله کردن . شتاب کردن . شتاب به کار بردن . شتافتن . به سرعت روان شدن . شتاب بگرفتن . عجله به کار بردن . تعجیل نمودن . تندی کردن . حزم را از دست دادن : همه دشت نخجیر و مرغ اندر آب اگردیر مانی نگیرد شتاب . فرد...
-
توفیر کردن
لغتنامه دهخدا
توفیر کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) دخل کردن . نفع بردن . سود بردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گر بدانم که وصال تو بدین دست دهددین و دل را همه دربازم و توفیر کنم . حافظ (از یادداشت ایضاً). || افزودن . افزون کردن خراج و باج و همچنین افزودن ...
-
ژرف نگاه کردن
لغتنامه دهخدا
ژرف نگاه کردن . [ ژَ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر عمیق کردن . ژرف بینی . ژرف نگریستن . غوررسی کردن . باریک بینی : پرستنده باشی و جویند راه به فرمانها ژرف کردن نگاه . فردوسی .چو در کارتان ژرف کردم نگاه ببندد همی بر خرد دیو راه . فردوسی .به بخشایش امید ...
-
گروه گشتن
لغتنامه دهخدا
گروه گشتن . [ گ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جمع شدن . اجتماع کردن . فراهم آمدن : دد و مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه . فردوسی .خور و خواب و آرام بر دشت و کوه برهنه به هر جای گشته گروه . فردوسی .رجوع به گروه شود.