کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نحافت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نحافت
لغتنامه دهخدا
نحافت . [ ن َ ف َ ] (ع اِمص ) لاغری . ناتوانی . (غیاث اللغات ). هزال . نزاری . نحول . عجف . نحیفی . تکیدگی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نحافة شود.
-
واژههای همآوا
-
نحافة
لغتنامه دهخدا
نحافة. [ ن َ ف َ ] (ع مص ) لاغر و نزار گردیدن ، یا به سرشت لاغر و کم گوشت گردیدن نه به لاغری . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزار شدن . (دهار). نزار و باریک شدن . (زوزنی ).
-
جستوجو در متن
-
سرطلة
لغتنامه دهخدا
سرطلة.[ س َ طَ ل َ ] (ع اِمص ) درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
هزال
لغتنامه دهخدا
هزال . [ هَُ ] (ع مص ) لاغر گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) لاغری . (منتهی الارب ). نزاری . نحول . نحیفی . نحافت . (یادداشت به خط مؤلف ). قلت گوشت و پیه . نقیض سمن . (از اقرب الموارد).
-
نزاری
لغتنامه دهخدا
نزاری . [ ن ِ ] (حامص ) لاغری . باریکی . نحیفی . (ناظم الاطباء). نحافت . ضمور. لاغری سخت . هزال . نحول . عجف . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
-
موی دادن
لغتنامه دهخدا
موی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مو دادن . مو فرستادن . چون کسی بر زنی عاشق شود و وصالش دست ندهد موی خود به عنوان اعلام ضعف و نحافت در محنت هجر برای معشوقه می فرستد واگر معشوقه هم مشتاق او باشد در جواب مو می فرستد. (از آنندراج ). و رجوع به مو فرستادن و م...
-
جرادصفر
لغتنامه دهخدا
جرادصفر. [ ج َ دِ ص ُ ] (اِخ ) مسلمةبن عبدالملک . وی برادر سلیمان بن عبدالملک فاتح اندلس است . وی بجهت غایت صفرت لون و نحافت بدن جراد صفر لقب یافته بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 169).
-
مو فرستادن
لغتنامه دهخدا
مو فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) در جوف کاغذ مو گذاشتن و برای معشوقه فرستادن به نشان آنکه تن من در هجر تو مانند موی لاغر و نحیف گشته است . (از ناظم الاطباء). موی دادن . (آنندراج ). چون کسی به زنی عاشق شود و وصالش دست ندهد موی در کاغذی پیچیده در ...
-
لاغری
لغتنامه دهخدا
لاغری . [ غ َ ] (حامص ) خلاف ِ سَمن . بی گوشتی تن . ضوی . نحافت . نحیفی . نزاری . هزال . ضمور. غثاثت . طلس . نُحول . سهام . سَخافة. سَفی . وهَط. ضُرّ. قَضَف . قِضَف . قضافة. عجف . وَعْث . (منتهی الارب ) : چه کرد این چمان باره ٔ بربری که بایست کردن بد...
-
درازی
لغتنامه دهخدا
درازی . [ دِ ] (حامص ، اِ) دراز بودن . درازا. طول . امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض . اِنسبات . خَدَب . سَمحَجَة. سَنطَلَة. سَیفة. (منتهی الارب ) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی . فرخی . || به مجاز، طول و تفصیل دادن : آنچه...