کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نحاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نحاس دمشقی . رجوع باحمدبن ابراهیم نحاس ... شود.
-
فیفادمیوس
لغتنامه دهخدا
فیفادمیوس . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی نحاس محرق است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
محیی الدین
لغتنامه دهخدا
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب احمدبن ابراهیم نحاس است .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به احمدبن ابراهیم نحاس دمشقی ... شود.
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن نحاس . رجوع به احمد... شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن نحاس حلبی . رجوع به محمد... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) محیی الدین . رجوع به احمدبن ابراهیم نحاس دمشقی ... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نحّاس . رجوع باحمدبن محمدبن اسماعیل و رجوع بروضات الجنات ص 60 شود.
-
اسبیداریج
لغتنامه دهخدا
اسبیداریج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) اسبیدریک . نُحاس . صاد احمر. مس سرخ . (دُزی ).
-
روسته
لغتنامه دهخدا
روسته . [ س ُ ت َ / ت ِ] (اِ) راسخت . مس سوخته . نحاس محرق . روسختج . (از انجمن آرا). رجوع به روسختج و راسخته و روسوخته شود.
-
زهره
لغتنامه دهخدا
زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِ) به لغت اکسیریان نحاس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از مس است . (مفاتیح ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن حسن نحاس ، مکنی به ابوبکر. از محدثانی است که به بغداد آمد و از عمربن محمدبن حسن کوفی حدیث کرد و از ابوبکر اسماعیل روایت دارد. (لباب الانساب ).
-
مس
لغتنامه دهخدا
مس . [ م ِس س ] (اِ) معرب مس فارسی . نحاس . (اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب می نویسد که نمیدانم مس عربی است یا غیرعربی . رجوع به مِس شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نحاس نحوی ، مکنی به ابوجعفر. او راست : کتاب طبقات اللغویین و النحاة. وفات او به سال 338 هَ .ق . بود.
-
ابوجعفر
لغتنامه دهخدا
ابوجعفر. [ اَ ج َ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن اسماعیل بن یونس نحاس نحوی مصری . او را تصانیف کثیره است . وفات وی به سال 338 هَ . ق . بوده است .