کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نثار گستردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نثار گستردن
لغتنامه دهخدا
نثار گستردن . [ ن ِ گ ُ ت َ دَ ](مص مرکب ) نثار افشاندن . نثار پراکندن : گلبن پرند لعل همی برکشد به سرباران گل پرست همی گسترد نثار.فرخی .
-
واژههای مشابه
-
جان نثار
لغتنامه دهخدا
جان نثار. [ جان ْ ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که جان را فدای دیگری کند. فدوی . بنده . (ناظم الاطباء). || چاکر. این بنده .
-
نثار آوردن
لغتنامه دهخدا
نثار آوردن . [ ن ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) تحفه آوردن . هدیه آوردن . پیشکش بردن . پیشکش کردن : به سودابه فرمای تا پیش اوی نثار آورد گوهر و مشکبوی . فردوسی .نمازش بریم و نثار آوریم درخت پرستش به بار آوریم . فردوسی .ز دینار با هر یکی سی هزارنثار آوریده برِ ...
-
نثار افشاندن
لغتنامه دهخدا
نثار افشاندن . [ ن ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) شاباش کردن . افشاندن مسکوک زر و سیم یا نقل و نبات و امثال آن بر سر پادشاه یا تازه عروس یا تازه داماد : به شاهی بر او آفرین خواندندنثار شهی بر وی افشاندند. فردوسی .به استقبال شد با نزل و اسباب نثار افشاند بر خور...
-
نثار بردن
لغتنامه دهخدا
نثار بردن . [ ن ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) هدیه آوردن . پیشکی بردن . پیشکش کردن : نخست از همه کس که بُد نامدارجهان پهلوان برد پیشش نثار.اسدی .
-
نثار چیدن
لغتنامه دهخدا
نثار چیدن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) برچیدن زر و سیم و گوهر و نقل و نبات و افشاندنی های دیگر که بر سر شاه یا داماد یا عروس نثار کنند.
-
نثار شدن
لغتنامه دهخدا
نثار شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) افشانده شدن . (ناظم الاطباء) : ای دریغا اشک من دریا بُدی تا نثار دلبر زیبا شدی . مولوی .- جواهرنثار تحقیق شدن ؛ بیان کردن چیز راست و حقیقت گفتن . (ناظم الاطباء).|| کشته شدن . (ناظم الاطباء). || قربان شدن . فدا شدن ...
-
نثار فرستادن
لغتنامه دهخدا
نثار فرستادن . [ ن ِ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) هدیه فرستادن . پیشکش و تحفه فرستادن : بدو دوک و پنبه فرستد نثارتفو بر چنین بی وفا شهریار.فردوسی .
-
نثار کردن
لغتنامه دهخدا
نثار کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن . پراکنده کردن . (ناظم الاطباء). شاباش کردن . پراکندن . بیفشاندن : بزرگان زابل ورا گشته یاربه شاهیش کردند گوهر نثار. فردوسی .هر آنکو بُد از مهتران نامداربر او کرد یاقوت و گوهر نثار. فردوسی .بدان مقام رسید...
-
نثار گردیدن
لغتنامه دهخدا
نثار گردیدن . [ ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) نثار شدن . رجوع به نثار شدن شود.
-
جستوجو در متن
-
آفتاب
لغتنامه دهخدا
آفتاب . (اِ مرکب ) (از: آف ، مِهر، خور + تاب ، فروغ ، نور) نور شمس . خورشید. مقابل سایه : شخصی نه چنان کریه منظرکز زشتی او خبر توان دادوآنگه بغلی نعوذباﷲمردار بر آفتاب مرداد. سعدی . || (اِخ ) توسعاً، بزرگترین کوکب آسمان زمین که هر صبح طالع شود و روی ...
-
پراکندن
لغتنامه دهخدا
پراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره . وِلو کردن . وِلاو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . پرت و پلا کردن . تَرت و پَرت کردن...
-
آوریدن
لغتنامه دهخدا
آوریدن . [ وَ دَ ] (مص ) آوردن ، مقابل بردن : به پیش آوریدند آهنگران غل و بند و زنجیرهای گران . فردوسی .سپهبد هر آنجا که بد موبدی ...ز کشور به نزدیک خویش آوریدبگفت آن جگرخسته خوابی که دید. فردوسی .بشد تیز نعمان صد اسب آوریدز اسبان جنگ آوران برگزید. ف...