کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نتباره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نت
لغتنامه دهخدا
نت . [ ن َت ت ] (ع مص ) پرباد گردیدن منخرین و منتفخ شدن آن از خشم . (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). نتیت . (معجم متن اللغة). رجوع به نتیت شود.
-
نت
لغتنامه دهخدا
نت . [ ن ُ ] (فرانسوی ، اِ) نوت . یادداشت . تذکره .تبصره . || الفبای مخصوص موسیقی که تعدادشان هفت تاست . نشانه هائی که بوسیله ٔ آنها اصوات موسیقی را نشان دهند. (از فرهنگ فارسی معین ). نوتها روی پنج خط موازی افقی که به خطوط حامل موسوم است ، نوشته می ش...
-
باره
لغتنامه دهخدا
باره . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب پاره بمعنی قطعه یا تکه و آن قطعه ای ازمسکوکات است مساوی پنج هشتم قرش . (اقرب الموارد).
-
باره
لغتنامه دهخدا
باره . [ رَ / رِ ] (اِ) اسب را گویند که بعربی فرس خوانند. (برهان ) . اسب که بارگی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (معیار جمالی ). اسب . (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 435) (انجمن آرا) (صحاح الفرس ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق...
-
باره
لغتنامه دهخدا
باره . [ رَ / رِ ] (اِ) طرز و روش و قاعده و قانون باشد. (برهان ). قاعده . (دِمزن ) (غیاث ). طرز و روش . (انجمن آرا) (جهانگیری ). بمعنی روش آمده . (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ). طرز و اسلوب و روش . (شعوری ج 1 ورق 191). منوال و طرز و روش و دستور و قاعده و قان...
-
باره
لغتنامه دهخدا
باره . [ رَ / رِ ] (اِ) کرّت و مرتبت و نوبت . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (آنندراج ) (جهانگیری ). نوبت و مرتبه . (رشیدی ). دفعه . (دِمزن ). بمعنی دفعه آمده مانند دوباره ، یکباره . (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ). کثرت و نوبت...
-
باره
لغتنامه دهخدا
باره . [ رَ / رِ ] (پسوند) بصورت پسوند در ترکیب با کلمات به معنی دوست دارنده و حریص آید. غلام باره ؛ یعنی پسردوست . بمعنی دوست هم آمده . (برهان ) (دِمزن ) (غیاث ).بمعنی دوست که در بار مذکور شد. (انجمن آرا). کلمه ٔنسبت نیز هست که افاده ٔ معنوی دوست دا...
-
باره
لغتنامه دهخدا
باره . [ رَ /رِ ] (اِ) دیوار و حصار قلعه و شهر را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). بارو باشد. (معیار جمالی ). دیوار حصار که آنرا بارو نیز گویند بتازیش رَبَض خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). حصار و دیوار قلعه . (غیاث ) (دِمزن ). دیوار قلعه و شهر و امثال آن . (...
-
باره
لغتنامه دهخدا
باره . [رَ ] (اِخ ) اقلیمی است از اعمال جزیرةالخضراء در اندلس که در آن کوههای بلند است و در میان مردم آن فتنه ها و آشوبهایی در قدیم و جدید روی داده است و محصولش بیشتر میوه بود نه کشت و زرع . (از معجم البلدان ). و رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ...
-
بارة
لغتنامه دهخدا
بارة. [ رَ ] (اِخ ) شهر کوچک و ناحیه ای است از نواحی حلب و در آنجا قلعه ای است که دارای بوستانها است و آنرا زاویةالباره نامند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: در زمان جنگهای صلیبی این قصبه و نقاط همجوارش پر از باغها...
-
نت ء
لغتنامه دهخدا
نت ء. [ ن َت ْءْ ] (ع مص ) نَتْاء. رجوع به نتاء شود.
-
اژی نت
لغتنامه دهخدا
اژی نت . [اِ ن ِ ] (اِخ ) مردم اژین در زبان فرانسه . رجوع به ایران باستان ص 790 شود.
-
عشق باره
لغتنامه دهخدا
عشق باره . [ ع ِ رَ / رِ ](ص مرکب ) کسی که عشق را دوست دارد. عاشق پیشه . (فرهنگ فارسی معین ). عشق پرداز. (از آنندراج ) : دلی که عشق نبازد ز سنگ خاره بودچه دولتی بود آن دل که عشقباره بود.شرف شفروه (از آنندراج ).
-
عاشق باره
لغتنامه دهخدا
عاشق باره . [ ش ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) عاشق دوست . هواخواه عاشق خود : چون سبو تا هست غم از زندگی در پیکرت دستگیری کن می آشامان عاشق باره را.صائب .
-
کوله باره
لغتنامه دهخدا
کوله باره . [ ل َ / ل ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کوله بار. کولباره . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوله بار شود.