کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نبیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نبیر
لغتنامه دهخدا
نبیر. [ ن َ ] (اِ) نبیره . (انجمن آرا). فرزندزاده را گویند عموماً. (برهان قاطع). فرزندزاده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : نبیر جهاندار روشن روان که با داد او پیر گردد جوان . فردوسی .نبیر و پسر داشتم لشکری شده نامبردارِ هر کشوری . فردوسی .که چندین نبیر...
-
نبیر
لغتنامه دهخدا
نبیر. [ ن َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از پنیر فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). پنیر. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). جبن . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
-
نبیر
لغتنامه دهخدا
نبیر. [ ن ُ ب َ ] (ع ص ) مرد زیرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد کیس . (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
-
جستوجو در متن
-
نبسه
لغتنامه دهخدا
نبسه . [ ن َ ب َ / ن َب ْ ب َ / ن َ س َ / س ِ ] (اِ) نبس . دخترزاده . و بعضی گویند پسر و دختر پسر است که نبیره خوانند و بعضی دیگر دختر دختر را گویند نه پسر دختر را، و با تشدید ثانی هم گفته اند. (برهان قاطع). نبسه = نبس = نواسه = نواسی = نپسه : نواده ...
-
پنیر
لغتنامه دهخدا
پنیر. [ پ َ ] (اِ) نانخورشی است از شیر کلچیده و آن چنان است که شیر را پس از نیم گرم کردن با مقداری معلوم از مایه ای که در شیردان بره است (یعنی انفحه ) بیامیزند و در کیسه ای کنند و آن شیر ببندد و آب آن فروچکد. و آن را انواع است چون : پنیر کیسه ای و دل...
-
نبیره
لغتنامه دهخدا
نبیره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی فرزندزاده باشد عموماً، و پسرزاده را گویند خصوصاً، و بعضی دخترزاده را هم گفته اند.(برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). و بعضی دیگر پسر پسر و پسر دختر را میگویند. (برهان قاطع). فرزندزاده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظا...
-
ناف
لغتنامه دهخدا
ناف . (اِ) اوستا: نافه ، سانسکریت : نابهی ، نزدیک : نبها (نان ، خانواده )، پهلوی :ناف ، افغانی : نو، نوم ، استی : نَفّا ، بلوچی : ناپگ ، نافگ ، نافَغ ، کردی : ناو (ناف ، درون )، ناو (کَفَل ). نیز در اوستا: نَبا (ناف )، نَپات ، نَپْتَر ، پارسی باستان ...
-
نامدار
لغتنامه دهخدا
نامدار. (نف مرکب ) (از: نام + دار، دارنده ) مشهور. معروف . نامی . نام آور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مشهور در دلیری یاعلم یا هنر یا نیکی . (فرهنگ نظام ). مشهور. معروف . دارای آوازه . نیکنام . سرافراز. بزرگوار. باعزت . باآبرو. (از ناظم الاطباء). س...