کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نبع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نبع
لغتنامه دهخدا
نبع. [ ن َ ] (ع مص ) برآمدن آب چاه و چشمه و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیرون آمدن آب از چشمه . (از اقرب الموارد). نُبوع . (منتهی الارب ). نَبَعان . (معجم متن اللغة). جوشیدن آب از چشمه . (فرهنگ خطی ) : ور ره نبعش بود بسته چه غم ...
-
واژههای همآوا
-
نب ء
لغتنامه دهخدا
نب ء. [ ن َب ْءْ] (ع مص ) آشکار شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || برآمدن . (از منتهی الارب ). طالع شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (معجم متن اللغة). || بلند گردیدن . (از منتهی الارب ) (از المنجد) (ازاقرب الموارد). || رفتن از جای به جای . (آن...
-
نبا
لغتنامه دهخدا
نبا. [ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محفوظ قرشی دمشقی ، معروف به ابن الحورانی و مکنی به ابوالبیان . ادیب لغوی و شاعر و فقیه و صوفی قرن ششم هجری است . وی از ملازمان ارسلان دمشقی صوفی معروف بود. طریقه ٔ بیانیه را بدو منسوب میدارند. از آثار اوست : منظومة فی ا...
-
نبا
لغتنامه دهخدا
نبا. [ ن َ با ] (اِخ ) مصحف نباء در بیت زیر مقصود قرآن است بنابر قول بعضی مفسران که گویند مقصوداز نباء عظیم در سوره ٔ نباء، قرآن است : نور از آن ماه باشد وین ضیاآن ِ خورشید این فروخوان از نبا. مولوی . || (از ع ، اِ) نباء. خبر. گفتار : زآنکه قدر مستمع...
-
جستوجو در متن
-
نبعان
لغتنامه دهخدا
نبعان . [ ن َ ب َ ] (ع مص ) بیرون آمدن آب از قعر چاه . نبوط. (تاج المصادر بیهقی ). نبع. نبوع . جوشیدن و تراویدن آب . رجوع به نبع شود.
-
نبوع
لغتنامه دهخدا
نبوع . [ ن ُ ] (ع مص ) نبوط. بیرون آمدن آب از قعر چاه . (از تاج المصادر بیهقی ). برآمدن آب چاه و چشمه و جز آن . (آنندراج ). نبع. رجوع به نبع شود.
-
نبعة
لغتنامه دهخدا
نبعة. [ ن َ ع َ ] (ع اِ) چوبی و پاره ای از نبع. (از منتهی الارب ). واحد نبع. یک درخت نبع. (ناظم الاطباء). واحد نبع است ، درختی که از آن کمان سازند. (از معجم البلدان ). || چوب کمان . چوب خدنگ . (فرهنگ خطی ). || در مورد کمان نیز استعمال شود. (از المنجد...
-
آلش
لغتنامه دهخدا
آلش . [ ل ِ ] (اِ) نبع. بشجیر . نام درختی است جنگلی و چوب آن در نجاری بکار است و در قدیم از آن کمان کردندی .
-
نفیجة
لغتنامه دهخدا
نفیجة. [ ن َ ج َ ](ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج )(ناظم الاطباء). القوس و هی شطیبة من نبع. (اقرب الموارد). ج ، نفائج . || ریزه ٔ چوب نبع. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و رجوع به نفیحة شود.
-
شوحط
لغتنامه دهخدا
شوحط. [ ش َ ح َ ] (ع اِ) نوعی از درخت های کوهی که از چوب آن کمان سازند. آنچه از درخت نبع که در زمین پست روید. (از منتهی الارب ). درختی است که از آن چوبهای محکم سازند و یا آنکه نوعی از نبع است و یا آنکه بمعنی شریان است که اسم آن بنا به محلی که میروید ...
-
قضبات
لغتنامه دهخدا
قضبات . [ ق َ ض َ ] (ع اِ) ج ِ قَضْبة، به معنی تیر ناتراشیده از شاخ درخت نبع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م ِ ] (اِ) نامی است که در مازندران و گدوک و فیروزکوه به راش یا «فاگوس سیلواتیکا» دهند، و آن رستنیی است . (از یادداشت مرحوم دهخدا). نبع. قزل آغاج . رجوع به راش شود.
-
بشجیر
لغتنامه دهخدا
بشجیر. [ ب ُ ] (اِ) یا بشجر نام درختی است که کمان را از چوب آن سازند و آن را به عربی نَبع گویند. (برهان ) (سروری ). درخت نبع که از چوب آن کمان سازند. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل عبارت برهان آرد. بیشتر آن درخت در قله ٔ کوه روید. (از آنند...