کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نبطی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نبطی
لغتنامه دهخدا
نبطی . [ ن َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به نبط. (سمعانی ). نباطی . نباط. (المنجد). رجوع به نَبَط شود. || واحد نبط. یک نفر از قوم نبط. رجوع به نَبَط شود. || عامی . یکی از اخلاطالناس . یکی از عوام الناس . رجوع به نَبَط شود. || قسمی دشنام است . (یادداشت ...
-
واژههای مشابه
-
حبق نبطی
لغتنامه دهخدا
حبق نبطی . [ ح َ ب َ ق ِ ن َ ب َ / ح َ ب َ ق ِ ن َ ] (اِ مرکب ) ریحان الحماحم . (داود ضریر انطاکی ). به لغت اهل شام نوعی از پودنه ٔ باغی باشد که آن را حم نیز گویند. (برهان قاطع). حماحم . نوعی از فوتنج بستانی است . (اختیارات بدیعی ). پودینه ٔ بستانی ....
-
خط نبطی
لغتنامه دهخدا
خط نبطی . [ خ َطْ طِ ن َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی است که از خط آرامی ایجاد شده . (از تاریخ ایران باستان ص 16).
-
خرنوب نبطی
لغتنامه دهخدا
خرنوب نبطی . [ خ َ ب ِ ن َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ثمر نبات جنس بری خرنوب است و آن دو نوع می باشد: قسمی شبیه به خرنوب شامی و خاردار و ثمرش کوچکتر و بی طعم و بسیار قابض و آن را قرظ نامند و قسمی ثمر خاریست بقدر ذرعی و شاخه های او پراگنده و خارهای...
-
حسان نبطی
لغتنامه دهخدا
حسان نبطی . [ ح َس ْ سا ن ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) یکی از کتّاب ومحاسبان دیوان عراق است که ذمی بود و با محمد منتشربن اخی مسروق کار میکرد، پس هشام خلیفه ٔ اموی دستور داد، در کار دیوان از ذمیان استفاده نکنند، پس حسان مجبور شد و به دست محمد منتشر مسلمان گردید...
-
جستوجو در متن
-
جودیاء
لغتنامه دهخدا
جودیاء. (ع اِ) گلیم . لغت نبطی است . (منتهی الارب ). بفارسی یا نبطی بمعنی کساء. (المعرب جوالیقی ص 111).
-
نباطی
لغتنامه دهخدا
نباطی . [ ن َ / ن ُ / ن ِ ] (ص نسبی ) نباط. نبطی . رجوع به نبط و نبطی شود.
-
خرنوب الشوک
لغتنامه دهخدا
خرنوب الشوک . [ خ َ بُش ْ ش َ ](ع اِ مرکب ) خرنوب نبطی . رجوع به خرنوب نبطی شود.
-
خرنوب بری
لغتنامه دهخدا
خرنوب بری . [ خ َ ب ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خرنوب نبطی . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خرنوب نبطی در این شود.
-
ینبوب
لغتنامه دهخدا
ینبوب . [ یَم ْ ] (اِ) خرنوب نبطی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به خرنوب و ینبوت شود.
-
لینش
لغتنامه دهخدا
لینش . [ ] (اِ) به لغت نبطی تخم کتان است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
ابوهزوان
لغتنامه دهخدا
ابوهزوان . [ اَ هََ زْ ] (اِخ ) نَبطی . از جمله و حواشی هشام بن عبدالملک است .
-
نباط
لغتنامه دهخدا
نباط. [ ن َ طِن ْ ] (ص نسبی ) منسوب به نبط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (بحر الجواهر). گویند: رجل نباط، همچنانکه در نسبت به یمن گویند: یمان . (بحرالجواهر). نبطی . نباطی . رجوع به نَبَط و نبطی شود.