کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نبض گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نبض گیر
لغتنامه دهخدا
نبض گیر. [ ن َ ] (نف مرکب ) طبیب . پزشک . (ناظم الاطباء). نبض شناس . که نبض بیمار گیرد.
-
واژههای مشابه
-
صغر نبض
لغتنامه دهخدا
صغر نبض . [ ص ِ غ َ رِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی . رجوع به رگ شناسی ابن سینا چ انجمن آثار ملی ص 23 شود.
-
نبض خورشید
لغتنامه دهخدا
نبض خورشید. [ ن َ ض ِ خوَرْ / خُرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خطوط شعاعی . (آنندراج ).
-
نبض گرفتن
لغتنامه دهخدا
نبض گرفتن . [ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) انگشتان را برای حس کردن به روی نبض گذاشتن . (ناظم الاطباء). به جهت تشخیص تب ، شماره ٔ حرکت نبض را در هر دقیقه معلوم کردن : طبیب ارچند گیرد نبض پیوست به بیماری به دیگر کس دهد دست .نظامی .
-
نبض شناس
لغتنامه دهخدا
نبض شناس . [ ن َ ش ِ ] (نف مرکب ) طبیب که با بسائیدن نبض ، بیماری را تشخیص دهد : خصم من و شفیع تو خواهد شدن حکیم کو بس طبیب نبض شناس مهذب است . سوزنی .دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس نبض شناس بر رگش نیش عنای نو زند.خاقانی .
-
نبض شناسی
لغتنامه دهخدا
نبض شناسی . [ ن َ ش ِ] (حامص مرکب ) عمل نبض شناس . رجوع به نبض شناس شود.
-
نبض نگار
لغتنامه دهخدا
نبض نگار. [ ن َ ن ِ ] (اِ مرکب ) وسیله ای که با آن قوت و ارتفاع ضربان نبض را ترسیم کنند و اندازه گیرند.
-
جستوجو در متن
-
جاس
لغتنامه دهخدا
جاس . [ جاس س ] (ع ص ) از جَس ّ. دست پسودن چیزی را. (از منتهی الارب ). || نبض گیر.
-
شاهق
لغتنامه دهخدا
شاهق .[ هَِ ] (ع ص ) بلند و مرتفع از کوه و بنا و جز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ): جبل شاهق ، کوه بلند و مرتفع. (از دهار). ج ، شَواهِق . عال . عالی . مرتفع. رفیع. || ان فلاناً لذوشاهق و صاهل اذا اشتد غضبه ؛ یعنی او سخت خشم است ...
-
مخملک
لغتنامه دهخدا
مخملک . [ م َ م َ ل َ ] (اِ) در اصطلاح پزشکی مرضی است حاد و ساری و همه گیر که به واسطه ٔ اگزانتم (جوشهای سرخ رنگ زیر جلد) مخصوص متعاقب با پوسته ریزی و انانتم (جوشهای سرخ رنگ در پوشش داخلی لوله های گوارشی ) و آنژین مشخص است . عامل این مرض نوعی استرپتو...
-
ابوقریش
لغتنامه دهخدا
ابوقریش . [ اَ ق ُ رَ ] (اِخ ) عیسی الصیدلانی . طبیب خاص مهدی خلیفه ٔ عباسی و حظیه ٔ او خیزران . او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبه ٔ طبابت خاصه ٔ خلیفه یافت . و آن چنان بود که خیزران نالان شد و...
-
امید
لغتنامه دهخدا
امید. [ اُ / اُم ْ می ] (اِ) در پهلوی ، اُمِت . در پازند، اُمِذ . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). آرزو. (حاشیه ٔ برهان قاطع) (ناظم الاطباء).رجاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). رجو. رجاوة. مهه . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...