کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نباذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نباذ
لغتنامه دهخدا
نباذ. [ ن َب ْ با ] (ع ص ) افشرنده و بگنی سازنده . (آنندراج ). آنکه شراب افکند. || نبیذفروشنده . (ناظم الاطباء). نبیذفروش . (مهذب الاسماء). فروشنده ٔ نبیذ. (از المنجد) (از اقرب الموارد). میفروش . باده فروش . شراب فروش . خمار.
-
نباذ
لغتنامه دهخدا
نباذ. [ ن ِ ] (ع مص ) مخالفت کردن و جدا شدن از کسی به خاطر ناخوش داشتن او. (اقرب الموارد). منابذة. (المنجد). || غلبه کردن سپاه در حرب . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به منابذة شود. || بیع منابذة.بیعالحصاة. بیع القاء الحجر. رجوع به منابذة شود.
-
واژههای همآوا
-
نباض
لغتنامه دهخدا
نباض . [ ن َب ْ با ] (ع ص ) نبض گیرنده . پزشک .(ناظم الاطباء). نبض شناس . و این مبالغه نیست بلکه صیغه ٔ نسبت است ، چنانکه عطار و حداد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || زننده (رگ را). رفاز. (از یادداشت مؤلف ). || لرزنده . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
نباد
لغتنامه دهخدا
نباد. [ ن َب ْ با ] (ع ص ) نباذ. نبیذفروش . می فروش : رو ز پس جاهلی که درخور اوئی مطرب بهتر نشسته بر در نباد. ناصرخسرو.رجوع به نباذ شود.
-
سکار
لغتنامه دهخدا
سکار. [ س َک ْ کا ] (ع ص ) نبیذفروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء). نباذ. (اقرب الموارد).
-
شراب فروش
لغتنامه دهخدا
شراب فروش . [ش َ ف ُ ] (نف مرکب ) خمار. می فروش . باده فروش . نباذ.
-
باده فروش
لغتنامه دهخدا
باده فروش .[ دَ / دِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ باده . می فروش . خمرفروش . خمار. شرابی . نَبّاذ. شراب فروش : در حیرتم از باده فروشان کایشان زین به که فروشند چه خواهند خرید! خیام .کرده ام توبه بدست صنم باده فروش که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی . حافظ...
-
می فروش
لغتنامه دهخدا
می فروش . [ م َ / م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) می فروشنده . شرابی . نَبّاذ. باده فروش . شراب فروش . خمرفروش . (یادداشت مؤلف ). باده فروش . (آنندراج ). جَدّاد. تاجر. دهقان . (منتهی الارب ). خمار. (منتهی الارب ) (دهار). سَبّاء. (منتهی الارب ) : می فروش اندر خ...
-
منابذة
لغتنامه دهخدا
منابذة. [ م ُ ب َ ذَ] (ع مص ) بر خود پیچیدن هر دو فریق در جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر هم پیچیدن دو گروه در جنگ . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با کسی جنگ و دشمنی آشکارا کردن . (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || مخالفت و جدایی کر...
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حارس . ج ِ حَرَسی . نگاهبانان درگاه سلطان . (منتهی الارب ). رقیبان . پاسبانان . || در فارسی بجای مفرد نیز بکار رفته است . پاسبان . رقیب : هر زمانش از رشک و غیرت پیش و پس صدهزاران پاسبان است و حرس . مولوی .رفت در سگ ز آدمی ...