کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناچاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناچاری
لغتنامه دهخدا
ناچاری . (حامص مرکب ) بی چارگی . لاعلاجی . درماندگی . (ناظم الاطباء). اضطرار. اجبار. ناگزیری . چاره نداشتن . گزیر نداشتن . مجبور بودن . || فقر. استیصال .- امثال : از ناچاری بوسه به دم خر زنند ؛ به حکم ضرورت تحمل هرگونه خواری می کنند.ناچاری را چه دید...
-
جستوجو در متن
-
لاعلاجی
لغتنامه دهخدا
لاعلاجی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) ناگزیری . ناچاری . ضرورت . بی چارگی . لابدی .
-
ناگزیری
لغتنامه دهخدا
ناگزیری . [گ ُ ] (حامص مرکب ) ناچاری . لاعلاجی . لابدی . ضرورت . لزوم . وجوب . اضطرار. ناگزیر بودن . رجوع به ناگزیر شود.
-
نابرداری
لغتنامه دهخدا
نابرداری .[ ب ُ ] (حامص مرکب ) بی صبری . ناشکیبائی . (ازناظم الاطباء). || ناچاری . لاعلاجی . (ناظم الاطباء).
-
لابدی
لغتنامه دهخدا
لابدی . [ ب ُدْ دی ] (حامص مرکب ) لاعلاجی . ناچاری . بی چارگی . ضرورت . ناگزیری . آنچه که بالضروره باشد و از آن چاره نبود. (غیاث ).
-
ان کان و لابد
لغتنامه دهخدا
ان کان و لابد. [ اِ کان َ وَ ب ُدْ دَ ] (ع جمله ٔ شرطیه ، ق شرطی ) در صورت لزوم . در صورت ناچاری . اگر چاره ای نیست .
-
کتیره
لغتنامه دهخدا
کتیره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) کتیراء. کثیراء. کتیرا. زولزده . (ناظم الاطباء). صمغ درخت قتاد است و آن بوته ای باشد خاردار که شتر نخورد مگر سالی که باران کمتر بارد. (برهان ). صمغ درخت قتاده است و آن بوته ای است خاردار که شتر آن را نخورد مگر در نهایت گرس...
-
ناچاره
لغتنامه دهخدا
ناچاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) ناچار. لاعلاج . لابد. بالضروره . ناگزیر. از روی ناچاری و رجوع به ناچار شود : اگر بسیط را نهایت باشد آن نهایت او ناچاره خطی باشد. (التفهیم ). جسم ناچاره بی نهایت نبود بهمه سوها. (التفهیم ). اگر احیاناً ناچاره ای...
-
بی یدی
لغتنامه دهخدا
بی یدی . [ بی ، ی َ ] (حامص مرکب ) (از: بی + ید + ی ) بی دستی . دست نداشتن . || کنایه از بی قدرتی . (از یادداشت مؤلف ).در دو شاهد ذیل از رودکی و فرخی مؤلف حدس زده اند که کلمه ٔ بی بُدی (= ناچاری )، بی یدی باشد : وَرْم ضعیفی و «بی بدیم » نبودی وآنک ...
-
خانباجی
لغتنامه دهخدا
خانباجی . [ خام ْ ](اِ مرکب ) این لفظ از دو قسمت تشکیل شده یکی «خان » که مخفف «خانم » است و دیگر «باجی » که کلمه ای است ترکی بمعنی «خواهر» و مجموعاً یعنی «خانم خواهر». || مادر بزرگ : نوه ها بمادر بزرگ خود خانباجی خطاب می کنند. || خواهر شوهر: زنهای شو...
-
غیلانیه
لغتنامه دهخدا
غیلانیه . [ غ َ نی ی َ ] (اِخ ) یکی از شش فرقه ٔ مذهب مرجئه . (بیان الادیان ). فرقه ٔ منسوب به غیلان بن مروان قدری از مرجئه ٔ قدریه . در ترجمه ٔ الفرق بین الفرق چنین آمده : غیلان قدری میان قدر و ارجاء جمع کرد و گفت ایمان معرفت دوم به خدای تعالی و مهر...
-
اضطرار
لغتنامه دهخدا
اضطرار. [ اِ طِ ] (ع مص ) بیچاره و حاجتمند کردن کسی را،یقال : اضطره الیه فاضطر الیه (مجهولاً). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضطرار کسی را به کسی ؛ نیازمند کردن و مُلْجاء کردن وی را، پس مضطر شدن و نیازمند شدن او، فاضطر (بصیغه ٔ مجهول )؛ ای اُلجی ٔ. ...
-
زاگرس
لغتنامه دهخدا
زاگرس . [ رُ ] (اِخ )سلسله ٔ طوائفی هستند که در ادوار قبل از تاریخ و پیش از ظهور آریائی هائی که ما میشناسیم از یکی از نقاط آسیا مهاجرت کرده بکوهستان زاگرس آمده اند. این اقوام که بنام لولوبی ، گوتی ، کاسی ، منائی (مانائی )، نایری ، آمادا، پارسوا و غیر...
-
اسکندر
لغتنامه دهخدا
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) جلال الدوله . در اواخر سال 743 هَ . ق .، امیر وجیه الدین مسعود از سلسله ٔ سربداران از استرآباد بقصد تسخیر مازندران و رستمدار و فیروزکوه لشکر کشید و امرای معتبر مازندران در اطاعت او درآمدند. استندار یعنی امیر رستمدار در ای...