کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناچار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناچار
لغتنامه دهخدا
ناچار. (ص مرکب ، ق مرکب ) تفسیر لابد است یعنی چیزی که لازم و واجب بود و بی آن میسر نشود. (برهان قاطع) (آنندراج ). برخلاف میل و رغبت . لاعلاج . لابد. مجبور. بالضرورة. ناگزیر. واجب . لازم . (ناظم الاطباء). لابد. هر آینه . (حفان ). چیزی که لازم و بی آن ...
-
واژههای مشابه
-
ناچار شدن
لغتنامه دهخدا
ناچار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجبور شدن . ناگزیر شدن . لاعلاج شدن . (ناظم الاطباء). درماندن . اضطرار.
-
ناچار کردن
لغتنامه دهخدا
ناچار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ملزم ساختن . الزام . مجبور کردن .
-
چار و ناچار
لغتنامه دهخدا
چار و ناچار. [ رُ ] (ق مرکب ،اتباع ) خواه و ناخواه . طوعاً ام کرهاً : چاره آن شد که چاروناچارش مهربانی بود سزاوارش .نظامی .
-
ناکام و ناچار
لغتنامه دهخدا
ناکام و ناچار. [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) خواه و ناخواه . ناکام و کام : ولیکن همه با سفیه آشنائی به ناکام و ناچار هنجار دارد.ناصرخسرو.
-
ناچار و چار
لغتنامه دهخدا
ناچار و چار. [ رُ ] (ق مرکب ) خواه و ناخواه : اگر باز گردی ز راه ستورشود بید تو عود ناچار و چار. ناصرخسرو.از این بند و زندان بناچار و چارهمان کش درآورد بیرون برد. ناصرخسرو.چو من از پس دین دویدم ببایددویدن پس از من بناچار و چارش . ناصرخسرو.مبارزان را ...
-
جستوجو در متن
-
ناچارباش
لغتنامه دهخدا
ناچارباش . (ص مرکب ) و ناچار هست . ترجمه ٔ واجب الوجود است و آن را ناچار بایست نیز گویند و ناچاربا مخفف آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) .
-
نابردار
لغتنامه دهخدا
نابردار. [ ب ُ ] (نف مرکب ) ناشکیبا. بی صبر. || ناچار. (ناظم الاطباء).
-
لاچار
لغتنامه دهخدا
لاچار. (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: لا + چار) ناچار.
-
الزاماً
لغتنامه دهخدا
الزاماً. [ اِ مَن ْ ] (ع ق ) به الزام . به اجبار. ناچار. قهراً. رجوع به الزام شود.
-
فراری شدن
لغتنامه دهخدا
فراری شدن . [ ف ِ / ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گریزان شدن .ناچار به فرار گردیدن . رجوع به فرار و فراری شود.
-
چارناچار
لغتنامه دهخدا
چارناچار. (ق مرکب ) چار و ناچار. ناگزیر. (آنندراج ). بالضروره . (آنندراج ). لاعلاج . اجباراً.
-
زاورا شدن
لغتنامه دهخدا
زاورا شدن . [ وِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچار ازترک جای مألوف گردیدن . رجوع به زاورا کردن ، شود.