کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناپاک دیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناپاک دیو
لغتنامه دهخدا
ناپاک دیو. [ وْ ] (اِ مرکب ) شیطان . اهریمن : نه من کشتم او را که ناپاک دیوببرد از دلم ترس گیهان خدیو. فردوسی .|| دیو ناپاک . پلید.
-
واژههای مشابه
-
ناپاک زن
لغتنامه دهخدا
ناپاک زن .[ زَ ] (اِ مرکب ) زن ناپاک . زن بدکاره : نشان بداندیش ناپاک زن بگفتند با شاه و با انجمن . فردوسی .بدو گفت از این کار ناپاک زن هشیوار با من یکی رای زن .فردوسی .
-
ناپاک تن
لغتنامه دهخدا
ناپاک تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) ناپارسا. بی عفت . ناپرهیزگار. بدکاره : شد آن جادوی زشت و ناپاک تن به نزد زریر آن سر انجمن .دقیقی .که آرمت با دخت ناپاک تن کشم زارتان بر سر انجمن . فردوسی .بگفت ای نگون بخت بدبخت زن خطاکار ناپاک و ناپاک تن .(قصص ؟).
-
ناپاک چشم
لغتنامه دهخدا
ناپاک چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) که به ریبت و هوس در دیگران نگاه کند. که به وجه ناحفاظی به زنان نگرد. مقابل پاک چشم به معنی عفیف و پرهیزگار.
-
ناپاک دامن
لغتنامه دهخدا
ناپاک دامن . [ م َ ] (ص مرکب ) آلوده دامن . تردامن . بی عفت . ناپارسا.
-
ناپاک درون
لغتنامه دهخدا
ناپاک درون . [ دَ ] (ص مرکب ) بدنهاد. کج اعتقاد. بدنیت . ناپارسا. که ضمیری پاک ندارد.
-
ناپاک دست
لغتنامه دهخدا
ناپاک دست . [ دَ ] (ص مرکب ) خائن . که صحت عمل ندارد. که درستکار نیست . خیانتکار.
-
ناپاک دل
لغتنامه دهخدا
ناپاک دل . [ دِ ] (ص مرکب ) بددل . بدنیت . کینه توز. حسود. که در دل حیله و مکر دارد. که دلش با تو صافی نیست . بداندیش . بدخواه : به گفتار ناپاک دل رهنمون همی دست یازند خویشان به خون . فردوسی .سرش را ببرند بی ترس و باک سپارند ناپاک دل را به خاک . فردو...
-
ناپاک دین
لغتنامه دهخدا
ناپاک دین . (ص مرکب ) کافر. ملحد. بی دین . (ناظم الاطباء). بددین . کج اعتقاد. که بر دین راست و درست نیست . که صاحب دین پاک نیست : تو دانی که ارجاسب ناپاک دین بیامد به کین با سواران چین . فردوسی .بدو گفت ضحاک ناپاک دین چرا بنددم ؟ چیست با منش کین . فر...
-
ناپاک رای
لغتنامه دهخدا
ناپاک رای . (ص مرکب ) گم راه . بدنیت . بداراده . کسی که تدبیر و رای وی درست نباشد. (ناظم الاطباء). بداندیش .بداندیشه . که اندیشه ٔ پاک ندارد. که اندیشه اش غلط است . که صاحب فکر پاک نیست . خبیث . بدنیت : به آسایش و نیکنامی گرای گریزان شو از مرد ناپاک ...
-
ناپاک سرپنجه
لغتنامه دهخدا
ناپاک سرپنجه . [ س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) ظالم . ستمکار. که دست تطاول به سوی دیگران دراز کند : یکی پادشه زاده در گنجه بودکه دور از تو ناپاک سرپنجه بود.سعدی .
-
ناپاک مرد
لغتنامه دهخدا
ناپاک مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) طالح . بدکردار. مقابل پاکمرد به معنی صالح : خروشید گرسیوزآنگه به دردکه ای خویش نشناس ناپاکمرد. فردوسی .فرستاده را گفت رو باز گردبگویش که ای خیره ناپاکمرد. فردوسی .از آن روزبانان ناپاکمردتنی چند روزی بدو باز خورد.فردوسی .
-
پاک و ناپاک
لغتنامه دهخدا
پاک و ناپاک . [ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) درست و نادرست .