کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناهموار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ناهموار آمدن
لغتنامه دهخدا
ناهموار آمدن . [ هََ م ْ م َ دَ ] (مص مرکب ) گران آمدن . دشخوار آمدن . قابل تحمل نبودن .- ناهموار آمدن سخن یا عملی ؛ سخت گران آمدن آن . ملایم طبع و قابل تحمل نبودن آن .
-
جستوجو در متن
-
لوکیدن
لغتنامه دهخدا
لوکیدن . [ دَ ] (مص ) غیژیدن . کون خیزه کردن . درشت و ناهموار رفتن . (جهانگیری ). خزیدن . درشت و ناهموار به راه رفتن . با زانو و کف دست و نشسته به راه رفتن طفلان را نیز گویند. (برهان ).
-
شکفتن
لغتنامه دهخدا
شکفتن . [ ش ِ ک َت َ ] (مص ) شکافتن . کافتن . شکافته شدن . (ناظم الاطباء). || شکفته شدن . خندان گشتن : گل روی آن ترک چینی شکفت شمال آمد و راه میخانه رفت . نظامی .|| خم کردن . کج کردن . || تافتن . تاب دادن . || ناهموار کردن . || صبر و تحمل کردن . شکیب...
-
کرکره کردن
لغتنامه دهخدا
کرکره کردن . [ ک ِ ک ِ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرفتن پوست بعض حبوب ، چون ماش و مانند آن با سودن آجرپاره ای بدان . خرد کردن ماش و جز آن با آسیا چون بلغوری . در میان دو آجر یا سنگ درشت و ناهموار مالیدن حبوب را تا از پوست برآید. (یادداشت مؤلف ).
-
درشت کردن
لغتنامه دهخدا
درشت کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب )زبر کردن . خشن کردن . تخشین . (تاج المصادر بیهقی ) : اًثفان ؛ درشت کردن ِ کار دست را. (تاج المصادر بیهقی ). || کلان کردن . حجیم کردن . سطبرکردن . تغلیظ. (المصادر زوزنی ). || سخت کردن . اًعناف . تعنیف . || ناهموا...
-
هموار کردن
لغتنامه دهخدا
هموار کردن . [ هََ م ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صاف کردن . تسطیح کردن . (یادداشت مؤلف ) : هموار کرد موی و بیفکند موی زردچون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد. ابوشکور.تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص الانبیاء).می کند هموار سوهان تیغ ناهموار راهرکجا باید درشت...
-
تضارس
لغتنامه دهخدا
تضارس . [ ت َ رُ ] (ع مص ) ناهموار آمدن بنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با یکدیگرخصومت ورزیدن و جنگ کردن قوم . (از اقرب الموارد).
-
همرجة
لغتنامه دهخدا
همرجة. [ هََ رَ ج َ ] (ع ص ) ناچیز. (منتهی الارب ). || باطل . || (اِمص ) شتابی . || سبکی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) بانگ و غوغای مردم . (از اقرب الموارد). || (مص ) شوریده کردن خبر را. (منتهی الارب ). || ناهموار رفتن . (منتهی الارب ) ...
-
ولادت
لغتنامه دهخدا
ولادت . [ وِ دَ ] (ع مص ) ولادة. زادن . وضع حمل کردن . زائیدن . (غیاث اللغات ) : با مسیحی که به تعلیم ودوددر ولادت ناطق آمد در وجود. مولوی .زنان باردار ای مرد هشیاراگر وقت ولادت مار زاینداز آن بهتر به نزدیک خردمندکه فرزندان ناهموار زایند.سعدی (گلستان...
-
یغر
لغتنامه دهخدا
یغر. [ ی ُ غ ُ ] (ترکی ، ص ) مأخوذ از مصدر «یُغُرماق » ترکی به معنی خمیر کردن ، یا یوغن ترکی به معنی سطبر و کلفت و درشت و گنده و بی اندام و ناهموار. در تداول عامه ، ناتراشیده و ناخراشیده . سخت خشن . کت وکلفت . سِتَنْبه . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع ...
-
تعادی
لغتنامه دهخدا
تعادی . [ ت َ ] (ع مص ) دور شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || همدیگر دشمنی کردن . || اختلاف گردیدن میان کسان . || مردن یکی بعد دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیاپی شدن نوائب . (از اقر...
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک َرْوْ ] (ع مص ) کندن زمین را. || برآوردن چاه را به چوب و جز آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برزیدن چاه . (تاج المصادر). || بارها کردن کاری را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بشتافتن ستور و دست و پای ناهموار...
-
هموار
لغتنامه دهخدا
هموار. [ هََ م ْ ] (ص ) مستوی . هم سطح . (یادداشت مؤلف ). آنچه قسمتهای مختلف آن در یک سطح باشد از زمین و جز آن : آشکوخد بر زمین هموار برهمچنان چون بر زمین دشخوار بر. رودکی .چو پشته پشته شد از کشته پیش روی ملک فراخ دشتی چون روی آینه هموار. فرخی .بس ب...
-
راست برآمدن
لغتنامه دهخدا
راست برآمدن . [ ب َ م َ ] (مص مرکب ) راست روییدن . راست و مستقیم نمو کردن : نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار، دلیل کند که آن سال فراخ بود و چون پیچیده و ناهموار برآید تنگ سال بود. (نوروز نامه ). شعنبة؛ راست برآمدن شاخ گوسپ...